کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبستن گردانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبستن گردانیدن
لغتنامه دهخدا
آبستن گردانیدن . [ ب ِ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آبستن کردن .
-
واژههای مشابه
-
آبستن شدن
لغتنامه دهخدا
آبستن شدن . [ ب ِ ت َش ُ دَ ] (مص مرکب ) آبستن گشتن . آبستن گردیدن . آبستن آمدن . تمخض . حَبَل . (دهار). بار گرفتن . بار برداشتن . حامله گشتن . حمل برداشتن . بچه گرفتن . زه برداشتن . باربردار شدن ماده از نر. || زنده شدن و شکوفه ٔ خرد برآوردن درخت در ...
-
آبستن کردن
لغتنامه دهخدا
آبستن کردن . [ ب ِ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احبال . (زوزنی ). القاح .
-
آبستن گشتن
لغتنامه دهخدا
آبستن گشتن . [ ب ِ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) آبستن شدن . رجوع به آبستن شدن شود : این بلایه بچگان را ز چه کس آمده زِه همه آبستن گشتند به یک شب کِه ْ و مِه ْ. منوچهری .|| رشوه در خفا ستده بودن .
-
جستوجو در متن
-
القاح
لغتنامه دهخدا
القاح . [ اِ ] (ع مص ) گشن دادن خرمابن را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). عمل لقاح کردن به خرما. رجوع به لقاح شود. || آبستن گردانیدن . گویند: القح الفحل الناقة؛ یعنی شتر نر شترماده را آبستن کرد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). آبستن...
-
تحبیل
لغتنامه دهخدا
تحبیل . [ ت َ ] (ع مص ) انداختن بعض زراعت را بر بعض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || آبستن گردانیدن زن را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
-
اشمار
لغتنامه دهخدا
اشمار. [ اِ ] (ع مص ) همه ٔ پستان ناقه را بستن . || شتابانیدن آنرا.(منتهی الارب ). شتابانیدن کسی را. (المنجد). || آبستن کردن فحل ، ناقه را. آبستن گردانیدن شتر،ماده شتر را. (منتهی الارب ) . || درنوردیدن . یقال : اشمره بالسیف ؛ ادرجه . (منتهی الارب ). ...
-
اخراف
لغتنامه دهخدا
اخراف . [ اِ] (ع مص ) خرف و فرتوت گردانیدن . || بهنگام چیدن میوه رسیدن . || اجازت دادن چیدن میوه . || بره زادن گوسفند در خریف . در خریف زادن گوسفند و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). در پائیز زائیدن . || بچه زادن ناقه در همان وقت که آبستن شده بود. || در...
-
اعقاق
لغتنامه دهخدا
اعقاق . [ اِ ] (ع مص ) باردار گردیدن ناقه : اعقت الناقة؛ باردار گردید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || عقان (آنچه از بن خرمابن برزند و برآید) برآوردن نخیل : اعقت النخیل ؛ عقان برآورد. (منتهی الارب ). عقان برآوردن نخیل . (آنندراج ) (ناظم ...
-
احوال
لغتنامه دهخدا
احوال . [ اِح ْ ] (ع مص ) احال اﷲ الحول َ؛ تمام کرد خدا سال را. || مسلمان شدن . || محال گفتن . || خداوند شتران نازاینده گردیدن با گشن یافتن . || بحال دیگر شدن . || بجای دیگر شدن . احوال حول ؛ گشتن سال بر... رسیدن سال را. یکساله شدن . || احوال شی ٔ؛ س...
-
اشمال
لغتنامه دهخدا
اشمال . [ اِ ] (ع مص ) شمال ساختن گوسفند را. (منتهی الارب ). رجوع به شمال شود. اشمال گوسفند؛ ساختن توبره مانندی (پستان بند) برای پستان آن تا فروپوشیده شود. (از المنجد). || بدی رسانیدن کسان را، چنانکه گویند: اشملهم شراً. (از منتهی الارب ). اشمال کسی ق...
-
احالة
لغتنامه دهخدا
احالة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) تمام کردن سال . || مسلمان شدن . || خداوند شتران نازاینده گردیدن که باردار نمیشوند از گشن یافتن . (منتهی الارب ). خداوند شتران ستاغ شدن . (تاج المصادر). || بحال دیگر یا بجای دیگر گشتن . || گشتن سال بر چیزی . || سال گشت گردیدن...
-
اخلاف
لغتنامه دهخدا
اخلاف . [ اِ ] (ع مص ) بوی گرفتن دهان چنانکه از روزه . بوی دهن متغیر شدن . بوی دهن بگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بوی دهن برگرداندن . (زوزنی ). || خلیفه شدن : اخلف ربه فی اهله خلافةً؛ خلیفه شد بر آنها. (کذا فی منتهی الارب ). (ظاهراً خلف مجرد بدون...