اشمال . [ اِ ] (ع مص ) شمال ساختن گوسفند را. (منتهی الارب ). رجوع به شمال شود. اشمال گوسفند؛ ساختن توبره مانندی (پستان بند) برای پستان آن تا فروپوشیده شود. (از المنجد). || بدی رسانیدن کسان را، چنانکه گویند: اشملهم شراً. (از منتهی الارب ). اشمال کسی قوم را بخوبی یا بدی ؛ همه ٔ آنان را مشمول آن ساختن . (از المنجد). || شمله دادن کسی را که چادر باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || صاحب چادر مشمل گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از المنجد). || برچیدن از خرما آنچه بر درخت بود. (منتهی الارب ). برچیدن خرما آنچه بر درخت باشد. (آنندراج ). اشمال نخلة، برچیدن از درخت خرما آنچه رطب بود. (از المنجد). || یک نیمه تا دو ثلث از ماده گاوان را آبستن کردن گشن ، چنانکه گویند: اشمل الفحل شوله . یک نیمه تا دو ثلث را از مادگان آبستن گردانیدن گشن . (آنندراج ). || در باد شمال درآمدن ، یقال : اشملوا؛ ای دخلوا فی الشمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشمال قوم ؛ درآمدن آنان در باد شمال . (از المنجد). در باد شمال شدن . (تاج المصادر). || به سوی باد شمال شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشمال باد؛ بسوی شمال وزیدن آن . (از المنجد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.