کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بچشم آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بچشم آمدن
لغتنامه دهخدا
بچشم آمدن . [ ب ِ چ َ / چ ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) دیده شدن . به نظر آمدن . جلوه کردن در انظار. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || بزرگ آمدن در چشم کسی : لذت علمی چو از دانا بجان تو رسدزان سپس ناید بچشمت لذت حسی لذیذ. ناصرخسرو.هرگز مرا بچشم نیامد فلک سلیم...
-
واژههای مشابه
-
بچشم آوردن
لغتنامه دهخدا
بچشم آوردن . [ ب ِ چ َ / چ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) بچشم کردن . اعتنا به شأن چیزی کردن . (آنندراج ). || برگزیدن . (آنندراج ) : غم تو در دل من همچو دزد خانگی است که هرچه روز بچشم آورد به شب دزدد. افضلی جرپاذقانی .و رجوع به چشم شود.
-
بچشم خودبین
لغتنامه دهخدا
بچشم خودبین . [ ب ِ چ َ / چ ِ م ِ خوَد / خُدْ ] (نف مرکب ) شاهد عینی . || که بیراهی پردگی خود را بچشم بیند. که شاهد عینی انحراف اخلاقی بسته ٔ خود باشد. قرطبان . دیوث . قلتبان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به قرطبان شود.
-
بچشم داشتن
لغتنامه دهخدا
بچشم داشتن . [ ب ِ چ َ / چ ِ ت َ ] (مص مرکب ) نظربند کردن . (آنندراج ) : چون کسی از چرخ بگریزد که مردم را بچشم همچو ابروی بتان پیوسته می دارد بچشم . حسن بیک رفیع.و رجوع به چشم شود.
-
بچشم دیدن
لغتنامه دهخدا
بچشم دیدن . [ ب ِ چ َ / چ ِدی دَ ] (مص مرکب ) بچشم خود دیدن . بچشم خویش دیدن . بچشم خویشتن دیدن . دیدن با چشم نه شنیدن به خبر و نقل . رؤیت کردن و مطمئن شدن و یقین کردن : رفتن جان را به چشم خود ندیده هیچ کس من بچشم خویش می بینم که جانم میرود. میرخسرو...
-
بچشم شنیدن
لغتنامه دهخدا
بچشم شنیدن . [ ب ِ چ َ / چ ِ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دیدن است . (آنندراج ) : روشن گهر بود ز نسب نامه بی نیازبشنو بچشم دعوی در یتیم را . وحید.و رجوع به چشم شود.
-
بچشم کردن
لغتنامه دهخدا
بچشم کردن . [ ب ِ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بچشم آوردن . اعتنا به شأن چیزی کردن . (آنندراج ). وقع و وقارنهادن . (غیاث اللغات ). نشان کردن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || برگزیدن . انتخاب کردن . انتخاب نمودن . (ناظم الاطباء). در نظرگرفتن : ما ر...
-
بچشم نمودن
لغتنامه دهخدا
بچشم نمودن .[ ب ِ چ َ / چ ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اشاره کردن . غمز. (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به چشم شود.
-
جستوجو در متن
-
باز دیدار آمدن
لغتنامه دهخدا
باز دیدار آمدن . [ زِ م َ دَ ] (مص مرکب ) پدید آمدن . بادید آمدن . ظاهر شدن . پیدا شدن . دوباره بچشم خوردن : ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد و اسباب رفاهیتی که منصرم بود، باز دیدار آمد. (المضاف الی بدایع الازمان فی وقایع کرمان ص 29، 30).
-
سوسو زدن
لغتنامه دهخدا
سوسو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) کم کم روشنی دادن . چراغی کم نور گاه روشن و گاه خاموش بچشم آمدن . با نور ضعیف نمودن . کمی روشنایی دادن . (یادداشت بخط مؤلف ): چراغی از دور سوسو میزد.
-
تصاغر
لغتنامه دهخدا
تصاغر. [ ت َ غ ُ ] (ع مص ) خرد نمودن بخویشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خویشتن را خوار نمودن . (ناظم الاطباء). تحاقر. (اقرب الموارد). || حقیر آمدن بچشم کسی . (زوزنی ). خوار شدن و حقیر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموا...
-
اعانة
لغتنامه دهخدا
اعانة.[ اِ ن َ ] (ع مص ) نزدیک شتر آمدن به اعانه . (منتهی الارب ). نزدیک شتر آمدن برای اعانت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اعانه ٔ ابل و جز آن ؛ پیش چشم کردن آن تا آن را بچشم ببیند یا دست بر بالای چشم داشتن چنانکه عادت نگریستن است برای دیدن ...
-
حلوان
لغتنامه دهخدا
حلوان . [ ح ُ ] (ع اِ) مردی که کابین دختران برای خویش میستاند. (شرفنامه ٔ منیری ). || حلوان زن ؛ مهر اوست . (شرفنامه ٔ منیری ). کابین زن . (آنندراج ). آنچه دهند برای متعة زن . (منتهی الارب ). || مزد فالگوی . (شرفنامه ٔمنیری ). مزد کاهن . (آنندراج ) (...