بچشم آمدن . [ ب ِ چ َ / چ ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) دیده شدن . به نظر آمدن . جلوه کردن در انظار. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || بزرگ آمدن در چشم کسی :
لذت علمی چو از دانا بجان تو رسد
زان سپس ناید بچشمت لذت حسی لذیذ.
هرگز مرا بچشم نیامد فلک سلیم
در حیرتم که از چه بود چشم من کبود.
|| چشم زخم را گویند یعنی آزاری به کسی رسیدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و رجوع به چشم شود.