حلوان . [ ح ُ ] (ع اِ) مردی که کابین دختران برای خویش میستاند. (شرفنامه ٔ منیری ). || حلوان زن ؛ مهر اوست . (شرفنامه ٔ منیری ). کابین زن . (آنندراج ). آنچه دهند برای متعة زن . (منتهی الارب ). || مزد فالگوی . (شرفنامه ٔمنیری ). مزد کاهن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || مزد دلال . دلالی . حق دلال . || چیزی که به رشوت دهند. || پاداش . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || (مص ) کسی را چیزی دادن بر کاری که کرده باشد برسم هدیه . (مصادر زوزنی ). کسی را برسم هدیه چیزی دادن بر سعی که کرده باشد. (تاج المصادر بیهقی ) (از آنندراج ) (منتهی الارب ). || شیرین شدن چیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). حلاوت . || در نکاح دادن دختر یا خواهر خود را و ستدن از کابین آنها چیزی خوش . (آنندراج ). || خوش آمدن بچشم . || خوش فرودآمدن در دل . || به خیر و منفعت رسیدن از. (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.