کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردآفرید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گردآفرید
لغتنامه دهخدا
گردآفرید. [ گ ُ ف َ ] (اِخ ) نام دختر گژدهم است : زنی بود بر سان گرد سوارهمیشه به جنگ اندرون نامدارکجا نام او بود گردآفریدکه چون او به جنگ اندرون کس ندید.فردوسی .
-
گردآفرید
فرهنگ نامها
(تلفظ: gord āfarid) گُرد آفریده ؛ (در اعلام) نام دختر گژدهم که با سهراب در کنار دژ سپید جنگید .
-
جستوجو در متن
-
آفرید
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ آفریدن) 'āfarid ۱. = آفریدن۲. آفریده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بهآفرید، دادآفرید، گردآفرید، ماهآفرید.
-
بردریدن
لغتنامه دهخدا
بردریدن . [ ب َ دَ دَ ] (مص مرکب ) دریدن : بزد بر کمربند گردآفریدزره بر تنش یک بیک بردرید. فردوسی .رجوع به دریدن شود.
-
گردآفرین
لغتنامه دهخدا
گردآفرین . [ گ ُ ف َ ] (اِخ ) همان گردآفرید است : بختیاربن شاه فیروزبن بزفری بن شیراوژن بن فرخ به بن ماه خدای بن فیروزبن گردآفرین بن پهلوان .... (تاریخ سیستان ص 8).
-
آفرید
لغتنامه دهخدا
آفرید. [ ف َ ] (ن مف مرخم ) مخفف آفریده در اعلام و اسماء مرکبه ، چون به آفرید و دادآفرید و گردآفرید و ماه آفرید : یکی خوب چهره پرستنده دیدکجا نام او بود ماه آفرید. فردوسی .چو هنگامه ٔ زادن آمد پدیدیکی دختر آمد ز ماه آفرید. فردوسی .ابا خواهر خویش به آ...
-
هم آورد
لغتنامه دهخدا
هم آورد. [ هََ وَ ] (ص مرکب ) چون دو کس با هم جنگ کنند هر یک مرد دیگری را هم آورد باشد یعنی همتا وهم کوشش . (برهان ). آورد به معنی جنگ است : هم آورد را دید گردآفریدکه بر سان آتش همی بردمید. فردوسی .چه سازیم و درمان این درد چیست به ایران هم آورد این م...
-
کمندافکن
لغتنامه دهخدا
کمندافکن . [ ک َ م َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) کمندافکننده . کمندانداز. آنکه کمند می اندازد. (ناظم الاطباء) : بیامد دمان پیش گردآفریدچو دخت کمندافکن او را بدید... فردوسی .به رستم چنین گفت کای نامدارکمندافکن و گرد و جنگی سوار. فردوسی .به کردار دریا زمین برد...
-
یک به یک
لغتنامه دهخدا
یک به یک . [ ی َ / ی ِ ب ِ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) یکان یکان . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). یکایک . (ناظم الاطباء). یک یک . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). یکی یکی . به ترتیب . (یادداشت مؤلف ). یکی پس از دیگری . یکی بعد از دیگری : همه مهترا...
-
دژ
لغتنامه دهخدا
دژ. [ دِ ] (اِ) قلعه و حصار. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). کوت . (یادداشت مرحوم دهخدا). دز : بیامد چو نزدیکی دژ رسیدخروشیدن و بانگ ترکان شنید. فردوسی .تو اندیشه در دل میاور بسی تو نگرفتی این دژ نگیرد کسی . فردوسی .دژی داشت پرموده آوازه نام کزآن دژ بدی...
-
بردمیدن
لغتنامه دهخدا
بردمیدن . [ ب َ دَ دَ ] (مص مرکب ) روییدن و سبز شدن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). سر زدن از خاک : همی هر زمان نو برآرد بری چو آن شد کهن بردمد دیگری . اسدی (گرشاسب نامه ص 108).کاش از پی صدهزارسال از دل خاک چون سبزه امید برد...
-
زین
لغتنامه دهخدا
زین . (اِ)ترجمه ٔ سَرج . و خانه ، ساغر، قدح و هلال از تشبیهات اوست . (از آنندراج ). سرج و قسمی از نشیمن که بر پشت اسب و استر جهت سواری می گذارند. (ناظم الاطباء). در فارسی بمعنی سرج عربی آمده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آنچه از چرم سازند و بر پشت اسب ن...