کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نابردبار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نابردبار
/nābordbār/
معنی
ناشکیبا؛ بیصبر؛ بیتحمل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
hotheaded, impatient, intolerant
-
جستوجوی دقیق
-
نابردبار
لغتنامه دهخدا
نابردبار. [ ب ُ ] (ص مرکب ) ناشکیبا. بی صبر. بی تحمل . (ناظم الاطباء). غیرمتحمل . بی حلم . غیرحلیم . بی حوصله . سبکسر : شنیدم همه پوزش نابکارچه گفت آن جهانجوی نابردبار. فردوسی .سیه چشم و پرخشم و نابردبارپدر بگذرد او بود شهریار. فردوسی .ببخشد گنه چون ...
-
نابردبار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nābordbār ناشکیبا؛ بیصبر؛ بیتحمل.
-
واژههای مشابه
-
glucose intolerant
گلوکوز نابردبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] فردی که با مصرف گلوکوز از خود واکنش نامطلوب غیرایمنی نشان میدهد
-
جستوجو در متن
-
ناحمول
واژگان مترادف و متضاد
بیصبر، بیطاقت، عجول، نابردبار، ناشکیبا، ناصبور ≠ حمول
-
ناشکیبایی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیصبری، بیقراری، نابردبار، ناصبوری ۲. تعجیل، عجله ≠ بردباری، صبر
-
ناحمول
لغتنامه دهخدا
ناحمول . [ ح َ ] (ص مرکب ) ناشکیبا. بی تحمل . بیقرار. نابردبار.
-
بردبار
واژگان مترادف و متضاد
آرام، باحوصله، پرشکیب، حلیم، حمول، خویشتندار، رزین، شکیبا، صابر، صبور، متحمل ≠ کمصبر، ناشکیبا، نابردبار، کمحوصله
-
ناصابر
لغتنامه دهخدا
ناصابر. [ ب ِ ] (ص مرکب ) ناشکیبا. بی صبر. بی تحمل . (ناظم الاطباء). نابردبار. که صبر و شکیب ندارد. بی شکیب .
-
بی حلم
لغتنامه دهخدا
بی حلم . [ ح ِ ] (ص مرکب ) بی حوصله . نابردبار : دو کس دشمن ملک و دین اند یکی پادشاه بی حلم دویم زاهد بی علم . (گلستان ).
-
خویشتندار
واژگان مترادف و متضاد
۱. باتقوا، پرواپیشه، تقواپیشه، متقی، پرهیزگار، خوددار ≠ بیتقوا، ناپرهیزگار ۲. بردبار، شکیبا، صابر، صبور ≠ باشکیبا، عجول، نابردبار
-
کامگار شدن
لغتنامه دهخدا
کامگار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیروزی یافتن .به مقصود و آرزو رسیدن . نایل آمدن . کامیاب و مقضی المرام گشتن . غلبه یافتن . چیره شدن بر کسی : بر آن لشکر آنگه شود کامگارکه بگشایداز بند اسفندیار. فردوسی .شوی بر تن خویش بر کامگاردلت شاد گردد چو خرم به...
-
ناشکیب
لغتنامه دهخدا
ناشکیب . [ ش ِ ] (ص مرکب ) بی صبر. بی قرار. (آنندراج ). بی صبر. بی حوصله . درمانده . بی تحمل . (ناظم الاطباء). بی شکیب . ناشکیبا. نابردبار. بی تاب . مضطرب و جوشان و خروشان : همه شب به خواب اندر آسیب و شیب ز پیکارشان دل شده ناشکیب . فردوسی .کجات اسپ ش...
-
مدارا
لغتنامه دهخدا
مدارا. [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) مدارات . رعایت کردن و صلح و آشتی نمودن . (غیاث اللغات ). رجوع به مداراة و مدارات شود. || سلوک . ملایمت . آرامی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آهستگی . نرمی . رفق . مماشات . راه رفتن با. (یادداشت مؤلف ). تسامح . بردباری . ...