نابردبار. [ ب ُ ] (ص مرکب ) ناشکیبا. بی صبر. بی تحمل . (ناظم الاطباء). غیرمتحمل . بی حلم . غیرحلیم . بی حوصله . سبکسر :
شنیدم همه پوزش نابکار
چه گفت آن جهانجوی نابردبار.
سیه چشم و پرخشم و نابردبار
پدر بگذرد او بود شهریار.
ببخشد گنه چون شود کامکار
نباشد سرش تند و نابردبار.
اگر بردباری سر مردمیست
بنابرد باران بباید گریست .
مردم کوتاه معجب باشد و نابردبار.
|| بی مروت . (ناظم الاطباء).