کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
غمی
/qami/
معنی
غمگین؛ اندوهگین؛ غمزده.
〈 غمی شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] غمگین شدن؛ اندوهناک شدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمی
لغتنامه دهخدا
غمی . [ غ َ ] (اِخ ) تخلص «فناری » یکی از دانشمندان بزرگ اسلام . رجوع به فناری شود.
-
غمی
لغتنامه دهخدا
غمی . [ غ َ ] (اِخ ) شاعر عثمانی در قرن دهم هجری ، ونام وی محمود است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
غمی
لغتنامه دهخدا
غمی . [ غ َ ] (ص نسبی ) غمناک . (آنندراج ). غمگین . غم دار. غمین . اندوهناک . اندوهگین : رسیدند یاران لشکر بدوی غمی یافتندش پر از آب روی . فردوسی .همی گفت کاینم جهاندار دادغمی بودم از بهر تیمار داد. فردوسی .دو هفته همی گشت با یوز و بازغمی بود از آن ر...
-
غمی
لغتنامه دهخدا
غمی . [ غ َ مَن ْ / غ َ ما ] (ع ص ) بیهوش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). یقال : ترکت فلاناً غمی ؛ ای مغشیاً علیه ، و ترکتها و ترکتهم و ترکته غمی کذلک ، و ان شئت قلت غمیان و هم اَغماء. (منتهی الارب ). غمی برای مفرد و جمع بکار رود یا در مثنی غَمَیان ...
-
غمی
لغتنامه دهخدا
غمی . [ غ َ ما ] (ع حرف تنبیه ) لغتی است در اما، غمی واﷲ بمعنی اما واﷲ. (از منتهی الارب ). در اقرب الموارد غما به الف آمده است . رجوع به غَما شود.
-
غمی
لغتنامه دهخدا
غمی . [ غ َم ْ ما ] (ع اِ) تیرگی . (منتهی الارب ). غبارآلود بودن . غبرة. (اقرب الموارد). || تاریکی . (منتهی الارب ). ظلمت . (اقرب الموارد). || سختی که قوم را در جنگ اندوهناک گرداند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کار دشوار بی راه روی . غَمّی ̍....
-
غمی
لغتنامه دهخدا
غمی . [ غ َم ْ می ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول که در 52هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و 13هزارگزی شمال باختری ایستگاه راه آهن مازو قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است . 150 تن سکنه دارد که به فارسی و لری سخن میگویند. آب آن از ر...
-
غمی
لغتنامه دهخدا
غمی . [ غ ُم ْ ما ] (ع اِ) بلا و سختی . (منتهی الارب ). داهیة. (اقرب الموارد). || کار دشوار بی راه روی . (منتهی الارب ).کار سختی که بدان راه نیابند. (از اقرب الموارد).
-
غمی
لغتنامه دهخدا
غمی . [غ َم ْی ْ ] (ع مص ) سقف خانه پوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پوشیدن سقف خانه به گل و چوب . (از اقرب الموارد). || پنهان کردن . مخفی کردن . (دزی ج 2 ص 228). || بیهوش شدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). غُمی َ علی المریض غمیاً، عرض له ما وقف به حسه...
-
غمی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به غم) [عربی. فارسی] ‹غمین› [قدیمی] qami غمگین؛ اندوهگین؛ غمزده.〈 غمی شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] غمگین شدن؛ اندوهناک شدن.
-
واژههای مشابه
-
کلوجه غمی
لغتنامه دهخدا
کلوجه غمی . [ ج ِ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوچ تپه است که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 378 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
غمی شدن
لغتنامه دهخدا
غمی شدن . [ غ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوهناک شدن . غمگین شدن . غمناک گردیدن . اندوه داشتن : ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده دامن بیا به دامن من غلج برفکن . معروفی .غمی شد دل بهمن از کار اوی چو دید آن بزرگی و دیدار اوی . فردوسی .به آورد از او ماند ان...
-
غمی گشتن
لغتنامه دهخدا
غمی گشتن . [ غ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) اندوهناک شدن . غمگین شدن . غم و اندوه داشتن . غمناک گردیدن : چو بشنید پیران غمی گشت سخت که بربست باید به ناکام رخت . فردوسی .هوا گشت چون چادر آبنوس ستاره غمی گشت ز آوای کوس . فردوسی .چو بشنید افراسیاب این سخن غمی...
-
بی غمی
لغتنامه دهخدا
بی غمی . [ غ َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی غم . صفت بی غم . بی غم بودن . (آنندراج ). بی اندوهی . (از ناظم الاطباء). غصه نداشتن : کام دل بایدت چو گرگ بدربی غمی بایدت چو خر بستیز. مسعودسعد.در جام وصل باده ٔ اسباب خرمی اوقات عیش و لذت ایام بی غمی . ...