کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شَمسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تُرَنج
لهجه و گویش تهرانی
نقش وسط قالی، شمسه/ میوهای از مرکبات
-
بت
واژگان مترادف و متضاد
۱. الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هیکل ۲. محبوب، معشوق
-
زاکی
لغتنامه دهخدا
زاکی . (ع ص ) از زکو، پاکیزه و نیکو. (اقرب الموارد) : صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیزو هات شمسةَ کرم مطیّب زاکی .حافظ.
-
هفت اختران
لغتنامه دهخدا
هفت اختران . [ هََ اَ ت َ ] (اِ مرکب ) هفت اختر. هفت سیاره . هفت کوکب : گشاینده ٔ راز هفت اختران ولایت خداوند هشتم قران . نظامی .شمسه ٔ نه مسند هفت اختران ختم رسل ، خاتم پیغمبران . نظامی .رجوع به هفت اختر شود.
-
جامگاه
لغتنامه دهخدا
جامگاه . (اِ مرکب ) نقل دان . (آنندراج ) : بساط باغ بزم میکشان بوددرختان جامگاه و نقل دان بود. اشرف (از آنندراج ). || جای شمسه ٔ ایوان . (آنندراج ) : رفعت طاق درش نوشیروان راسرکشان جام گاه قبه اش خورشید تابان را ضیاء. شفیع (از آنندراج ).|| جامکان . (...
-
تیلکوه
لغتنامه دهخدا
تیلکوه . [ ل َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای ششگانه ٔبخش دیواندره است که در شهرستان سنندج واقع است . این دهستان کوهستانی و سردسیر است و از 46 آبادی تشکیل یافته که قراء مهم آن تمربیک ، قلعه کهنه ، پاسانیان ،جنیان ، شمسه ، جیران مینا و باشماق است که در حدو...
-
جلال الدین
لغتنامه دهخدا
جلال الدین . [ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمد آگهی نبیره ٔ مولانا جلال الدین قاینی است . وی در آغاز از ملازمان شاه غریب میرزا بود و سپس چندی بخراسان و هرات سفر کرد و در شهور سنه ٔ 926 هَ . ق . قصیده ای در مذمت حکام و امراء و اشراف و اعیان هرات بنظم آورد. ای...
-
دز
لغتنامه دهخدا
دز. [ دُ] (اِ) دوز. در تداول عامه ، سرآستین پیراهن و قبا وغیره چنانکه هنگام پوشیدن جامه ای بر جامه ٔ دیگر در تداول مردم قزوین گویند: دزت را بگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). کلمه ٔ «سپیدرک » در شعر رودکی : ای شمسه ٔ خوبان من ای طرفه ٔ ری لب را به سپیدرک ب...
-
قرةالعین
لغتنامه دهخدا
قرةالعین . [ ق ُرْ رَ تُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه بدان خنکی چشم دست دهد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). به مجاز، نور چشم ، و بر فرزند اطلاق کنند : شیر میدان و شمسه ٔ مجلس قرةالعین جان ابوالفارس . خاقانی .تا عالمیان بدانند که چون با جگرگوشه و قرةالع...
-
مژده آوردن
لغتنامه دهخدا
مژده آوردن . [ م ُ دَ / دِ وَ دَ] (مص مرکب ) مژده کردن . مژده دادن . (ناظم الاطباء). خبر خوش دادن . بشارت دادن . مژده رساندن : ای دل ناشکیب مژده بیارکآمد آن شمسه ٔ بتان بهار. فرخی .بلبلا مژده ٔ بهار بیارخبر بد به بوم بازگذار. سعدی (گلستان ، کلیات ص 1...
-
رسل
لغتنامه دهخدا
رسل . [ رُ س ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَسول . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی دبیرسیاقی ص 52) (اقرب الموارد). ج ِ رسول که بمعنی قاصد و پیغمبر است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : امام رسل پیشوای سبیل . سعدی .و رجوع به رسول شود.- ختم رسل ...
-
ابوسهل
لغتنامه دهخدا
ابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) عبداﷲبن احمدبن لکشن . پیشکار و دستور امیریوسف ، برادر محمودبن سبکتکین ، معروف به بوسهل دبیر و فرخی راست در مدح ابوسهل :خواجه عبداﷲبِن ْ احمدبِن ْ لکشن کاوست میر یوسف را همچون دل و دستور و ندیم . ###خواجه بوسهل دادپرور دین ک...
-
گل میخ
لغتنامه دهخدا
گل میخ . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از میخ آهن که سرش پهن میباشد. (آنندراج ). میخ سربزرگ چوبی یا فلزی که بیشتر به دیوار اطاق کوبیده میشود برای آویختن چیزها از آن . (فرهنگ نظام ). میخ بزرگ . میخ چادر. (ناظم الاطباء). میخی که سر آنرا بصورت گلی سازند : در ...
-
تراز
لغتنامه دهخدا
تراز. [ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) شهری است در ترکستان که منسوب است بخوبان ، و معرب آن طراز باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). شهری است از ترکستان نزدیک اسپیجاب . (فرهنگ رشیدی ). شهری است از ترکستان . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شهری است از ترکس...
-
خاتم
لغتنامه دهخدا
خاتم . [ ت َ / ت ِ ] (ع اِ)آخر هر چیزی و پایان آن . (منتهی الارب ) : هر که یقینش به ارادت کشدخاتم کارش بسعادت کشد. نظامی .چندین هزار سکه ٔ پیغمبری زدنداول بنام آدم و خاتم به مصطفی . سعدی . || آخر قوم . || حلقه ٔ نزدیک پستان ماده . || گو قفا. (منتهی ا...