کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیم کش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیم نبهره
لغتنامه دهخدا
سیم نبهره . [ م ِ ن َ ب َ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سیم بهبهانی . (آنندراج ). سیم غیرخالص : بجنب همت او آفتاب را بر چرخ گمان برند که سیم نبهره درگاه است . امیرمعزی (از آنندراج ).رجوع به سیم شود.
-
سیم آور
لغتنامه دهخدا
سیم آور. [ وَ ] (نف مرکب ) کنایه از زن فاحشه که سیم را از مردمان به چنگ آورد. (آنندراج ).
-
سیم اندود
لغتنامه دهخدا
سیم اندود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) سیم آلود. (آنندراج ). مفضض و هر چیز اندوده شده از نقره . (ناظم الاطباء). سیم اندوده . آب نقره داده .
-
سیم بناگوش
لغتنامه دهخدا
سیم بناگوش . [ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بناگوش وی چون سیم سپید است . کنایه از جوان زیباکه بناگوش وی لطیف و چون سیم سپید است : می دیرینه گساریم بفرعونی جام از کف سیم بناگوشی با کف خضیب . منوچهری .شوخی شکرالفاظ و مهی سیم بناگوش سروی سمن اندام و بتی حورسرشت...
-
سیم بندی
لغتنامه دهخدا
سیم بندی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) نوعی ازچراغان و آن چنان باشد که شمعها را به تار آهنی بسته روشن کنند و شبها چنان نماید که گویا شمعهای روشن در هوا معلقند، زیرا که آهن شبها بنظر نمی آید پس سیم در اینجا به معنی تار باشد. (آنندراج ). یک قسم جشن که در آن چ...
-
سیم پا
لغتنامه دهخدا
سیم پا. [ س ِ ی ُ ] (اِ مرکب )کنایه از آلت مردی . شرم مرد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
سیم پالا
لغتنامه دهخدا
سیم پالا. (اِ مرکب ) بوته . (ناظم الاطباء). گاه ، چاهک سیم پالایان باشد. (صحاح الفرس ). || (نف مرکب ) آنکه تصفیه ٔ نقره کند. (یادداشت بخط مؤلف ). کسی که نقره را ذوب میکند و سکه مینماید. (ناظم الاطباء). سباک . (مهذب الاسماء).
-
سیم پرست
لغتنامه دهخدا
سیم پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دنیادار و خواهشمند زر. (آنندراج ). رشوه گیر. کسی که همیشه منفعت خود را میخواهد. (ناظم الاطباء).
-
سیم پوش
لغتنامه دهخدا
سیم پوش . (نف مرکب ) آنکه پوشاک وی را از سیم آرایش کرده باشند. (ناظم الاطباء).
-
سیم دندان
لغتنامه دهخدا
سیم دندان . [ دَ ] (ص مرکب ) دندان سفید. (انجمن آرا). دارای دندان سپید. که دندان او چون سیم سپید بود : سزدکه بگسلم از یار سیم دندان ، طَمْعسزد که او نکند طَمْعِ پیر دندان کرو. کسایی .- سیم دندان شدن ؛ شاد و خندان شدن : همه دختران شاد و خندان شدندگشا...
-
سیم ذقن
لغتنامه دهخدا
سیم ذقن . [ ذَ ق َ ] (ص مرکب ) مرادف سیمین ْذَقَن . که زنخ او چون سیم سپید بود.
-
سیم رنگ
لغتنامه دهخدا
سیم رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) سیم گونه . به رنگ سیم . سپیدرنگ : پدید آمد آن چشمه ٔ سیم رنگ چو سیمی که پالاید از ناف سنگ . نظامی .ستاره فروریخت ناخن ز چنگ هوا شد پر از ناخن سیم رنگ . نظامی .آن شیفته را چو باد در بوق افتادآن گنبد سیم رنگ بر باد بداد.سعدی ...
-
سیم ساعد
لغتنامه دهخدا
سیم ساعد. [ ع ِ ] (ص مرکب ) که بازوان سپید برنگ نقره دارد. سپیدبازو. که بازوی سیمگون دارد : چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه . عماره ٔ مروزی .شاد باش و می ستان از ریدکان و ساقیان ساقیان سیم ساعد ریدکان سیم ساق .منوچهر...
-
سیم ساق
لغتنامه دهخدا
سیم ساق . (ص مرکب ) سیم اندام . (آنندراج ). آنکه ساق پای او چون سیم سفید است .آنکه ساق و سرین وی سفید و تابان باشد : سیم ساقی شده گراز سمی گاوچشمی شده بگاو دمی . نظامی .کی ببینم من رخ آن سیم ساق هین مکن تکلیف مالیس یطاق . مولوی .از سرو و مه چه گوئی ا...
-
سیم سرین
لغتنامه دهخدا
سیم سرین . [ س ُ ] (ص مرکب ) که سرین او سپید و نقره رنگ باشد : در مجلس تومطرب و در بزم تو ساقی سرو سمن اندام و بت سیم سرین باد. امیرمعزی (از آنندراج ).رجوع به سرین شود.