کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خَم های تراز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خم
واژگان مترادف و متضاد
۱. انحنا، خمیدگی، قوس ۲. کج، کجی، اعوجاج، مقوسگونه، ناراستی ≠ راستی ۳. پیچ، تاب، شکن، شکنج ۴. خن، خانه(زمستانی)
-
خم
واژگان مترادف و متضاد
خمره، خنب، دن، خمب
-
خم
فرهنگ فارسی معین
(خَ) 1 - (ص .) کج . 2 - پیچ و تاب . 3 - (اِ.) طاق ایوان . 4 - خانة زمستانی . 5 - گره ابرو، اخم .
-
خم
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِ.) 1 - ظرف سفالینی بزرگ که در آن آب ، سرکه ، یا شراب ریزند. 2 - کوس ، طبل .
-
خم
لغتنامه دهخدا
خم . [ خ َم م ] (ع مص ) روفتن . منه : خَم َّ البیت خَمّاً؛ روفت آن خانه را. پاک کردن . جاروب کردن . گردگیری کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || پاک کردن چاه . منه : خم البئر؛ پاک کرد چاه را. || دوشیدن . منه : خم الناقة؛ دوشید ناقه را. || حبس کرده شدن ماک...
-
خم
لغتنامه دهخدا
خم . [ خ ِ ] (اِ) جراحت . چرک . ریم . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (شرفنامه ٔ منیری ). || زخم دردناک . (منتهی الارب ). || خوی . طبیعت . || مخاط. خلم . (ناظم الاطباء): خم چشم ؛ چرک چشم . (ناظم الاطباء). خیم چشم ، قی ٔ چشم . (یادداشت بخط مؤلف ). مر...
-
خم
لغتنامه دهخدا
خم . [ خ ِم م ] (ع اِ) بستان خالی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خم
لغتنامه دهخدا
خم . [ خ ُ ] (اِ) ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند. (منتهی الارب ). دَن . خابیه . خمره . خنب . خنبره . (یادداشت مؤلف ) : شو بدان گنج اندرون خمی بجوی . رودکی .لعل می را ز سرخ خم برکش در کدو نیمه کن به...
-
خم
لغتنامه دهخدا
خم . [ خ ُ ] (ص ) ساکت . خاموش . (از ناظم الاطباء).
-
خم
لغتنامه دهخدا
خم . [ خ ُم م ] (اِخ ) نام چاهی است بمکه که عبدشمس بن عبدمناف آن را حفر کرده است . (منتهی الارب ).- غدیر خم . رجوع به ذیل همین ترکیب شود.
-
خم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xam ۱. قسمت دارای پیچیدگی در معبر؛ پیچ.۲. (صفت) کج؛ خمیده.۳. (بن مضارعِ خمیدن) = خمیدن۴. [قدیمی] چینوشکن زلف، گیسو، کمند، و مانندِ آن؛ پیچوتاب.۵. [قدیمی] طاق ایوان و عمارت.۶. [قدیمی] خانۀ زمستانی.۷. [قدیمی] خمیدگی.〈 خماندرخم: [قدیمی] ...
-
خم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xumbak] ‹خنب، خمب› xom ۱. ظرف سفالی بزرگ: ◻︎ بیا ساقی از خمّ دهقان پیر / میی در قدح ریز چون شهدوشیر (نظامی۵: ۷۷۴).۲. (موسیقی) [قدیمی] کوس؛ طبل: ◻︎ بفرمود تا بر درش گاودم / دمیدند و بستند رویینه خم (فردوسی: ۴/۸).
-
خم
دیکشنری فارسی به عربی
تعرج , جرة , حوض , رکبة , نزعة
-
خِم
لهجه و گویش گنابادی
khem در گویش گنابادی انجام کار یا عملی را خِم گویند ، این واژه بصورت پیشوند کاربرد دارد ، خواستن
-
خُم
لهجه و گویش بختیاری
xom 1. خام، نپخته؛ 2. نخ نتابیده، نخى که کمتاب داده شده؛ 3. خودم.