(اسم) ۱. قسمت دارای پیچیدگی در معبر؛ پیچ.
۲. (صفت) کج؛ خمیده.
۳. (بن مضارعِ خمیدن) = خمیدن
۴. [قدیمی] چینوشکن زلف، گیسو، کمند، و مانندِ آن؛ پیچوتاب.
۵. [قدیمی] طاق ایوان و عمارت.
۶. [قدیمی] خانۀ زمستانی.
۷. [قدیمی] خمیدگی.
〈 خماندرخم: [قدیمی] پیچدرپیچ؛ شکندرشکن.
〈 خم خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] خم شدن؛ کج شدن؛ تا شدن.
〈 خم دادن: (مصدر متعدی)
۱. خم کردن؛ کج کردن؛ تا دادن.
۲. (مصدر لازم) [قدیمی] خم شدن؛ کج شدن؛ تا شدن.
〈 خموچم: [عامیانه]
۱. عشوه و ناز.
۲. فوتوفن.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
مؤلف: حسن عميد، سرپرست تأليف و ويرايش: فرهاد قربانزاده، ناشر: اَشجَع، چاپ نخست: ۱۳۸۹
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.