خم . [ خ ِ ] (اِ) جراحت . چرک . ریم . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (شرفنامه ٔ منیری ). || زخم دردناک . (منتهی الارب ). || خوی . طبیعت . || مخاط. خلم . (ناظم الاطباء): خم چشم ؛ چرک چشم . (ناظم الاطباء). خیم چشم ، قی ٔ چشم . (یادداشت بخط مؤلف ). مرمص . کیغ. قی . غمص . عفش . (از منتهی الارب ): غَبَص ؛ روان گردیدن خم چشم . قاذت العین ؛... بیرون انداخت چشم خاشاک و خم را. رَمَص ؛ خم چشم که در گوشه ٔ چشم گرد آید و خشک شود. (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.