خم . [ خ َم م ] (ع مص ) روفتن . منه : خَم َّ البیت خَمّاً؛ روفت آن خانه را. پاک کردن . جاروب کردن . گردگیری کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || پاک کردن چاه . منه : خم البئر؛ پاک کرد چاه را. || دوشیدن . منه : خم الناقة؛ دوشید ناقه را. || حبس کرده شدن ماکیان در قفس (بصیغه ٔ مجهول ). منه : خم الدجاج . || بریدن چیزی . منه : خم الشی ٔ. || ثنا گفتن کسی را ثنای نیک . منه : خم فلاناً. || لباس کسی را تعریف کردن و ثنا گفتن .منه : هو خم ثیاب فلان . || سخت گریستن . منه : خم فلان . || گنده شدن گوشت . منه : خم اللحم . || متغیر شدن شیر از بدبویی خیک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خم اللبن . متعفن شدن شیر از تعفن جای . (یادداشت مؤلف ).
- امثال :
هو السمن لایخم ، نظیر: او دریایی است که از این چیزها نجس نمیشود .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.