کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جنح
/jenh/
معنی
پناه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جنح
لغتنامه دهخدا
جنح . [ ج َ ] (ع مص ) بال جنبانیدن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). بر بال مرغ زدن . (زوزنی ).
-
جنح
لغتنامه دهخدا
جنح . [ ج ِ ] (ع اِ) جانب . (منتهی الارب ). || ناحیه . (اقرب الموارد). کرانه . (منتهی الارب ). || حمایت و پناه . || پاره : جنح لیل ؛ بهره ای از شب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پاسی از شب . پاره ای از شب . (مهذب الاسماء). و به این معنی گاه مضموم گ...
-
جنح
لغتنامه دهخدا
جنح . [ ج ُ ] (ع اِ) بهره ای از شب .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جِنْح شود.
-
جنح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] jenh پناه.
-
واژههای همآوا
-
جنه
فرهنگ فارسی معین
(جُ نَّ) [ ع . جنة ] (اِ.) سپر.
-
جنه
فرهنگ فارسی معین
(جِ نَّ) [ ع . ] (ق .) دیوانگی .
-
جنه
لغتنامه دهخدا
جنه . [ ج َ ن َ ] (اِخ ) یکی از دیههای بارفروش . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 160 شود.
-
جنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جنَّة] jonne ۱. سپر.۲. [مجاز] آنچه شخص را محفوظ و مستور بدارد.
-
جستوجو در متن
-
جنوح
لغتنامه دهخدا
جنوح . [ ج ُ ] (ع مص ) بگشتن . (المصادر زوزنی ). میل کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || میل دادن . لازم و متعدی استعمال شود. (منتهی الارب ). || پیش آمدن شب بتاریکی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جنوح طایر و شمس ؛ نزدیک زمین شدن مرغ برای...
-
زحیف
لغتنامه دهخدا
زحیف . [ زُ ح َ ] (اِخ ) چاهی است . (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ قاموس ). آبیست واقع در بین ضریه و باختر. و آن را بئر زحیف گویند. راجز گوید : نحن صبحنا قبل من یصبح یوم زحیف والاعادی جنح کتائباً فیها جنودتلمح .اصمعی گوید، زحیف آبی است . (از معجم البلدان ).
-
ذوجوفر
لغتنامه دهخدا
ذوجوفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) وادیی است بنو محارب بن حفصة را. اشعث بن زیدبن شعیب الفزاری راست :الالیت شعری هل ابیتن لیلةبحزن الصفا تهفو علی جنوب و هل آئین الحی شطر بیوتهم بذی جوفر شیی ٔ علی عجیب غداة ربیع او عشیة صیف لقربانه جنح الضلام دییب .(از معجم ال...
-
اجل
لغتنامه دهخدا
اجل . [ ] (اِخ ) علی بن منصور. یاقوت در معجم الادبا آرد: علی بن منصوربن عبیداﷲ الخطیبی المعروف بالأجل اللغوی مکنی به ابوعلی . اصل وی از اصفهان و مولد و منشاء او بغداد است . او عالم فاضل لغوی و فقیه و کاتب و به نظامیه مقیم بود و نزد ابن العصار و ابوا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن ابراهیم المیدانی النیشابوری . مکنی به ابوالفضل . عبدالغافر گوید: میدان محله ای از نیشابور است که احمد بدانجا ساکن بود و از این رو به میدانی معروف شد و او ادیبی فاضل و عالمی نحوی و لغوی بود و چنانکه عبدالغافرب...