جنوح . [ ج ُ ] (ع مص ) بگشتن . (المصادر زوزنی ). میل کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || میل دادن . لازم و متعدی استعمال شود. (منتهی الارب ). || پیش آمدن شب بتاریکی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جنوح طایر و شمس ؛ نزدیک زمین شدن مرغ برای نشستن و خورشید برای غروب کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زدن بر بازو یا بال پرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جنح فلان الطایر؛ اصاب جناحه . (اقرب الموارد). || شکستن استخوانهای پهلوی شتر از بار سنگین . جُنِح َ البعیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بشتاب رفتن شتر. اشتر که از نشاط بر یک سو رود. (مهذب الاسماء). || رجحان . افزون شدن . (المصادر زوزنی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.