کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جماش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جمش
لغتنامه دهخدا
جمش . [ ج َ ] (ع مص ) ستردن موی سر. || به اطراف انگشتان دوشیدن . || سخن گفتن با زنان و بازی کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ساختن چاه را. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به جماش شود.
-
مهر جستن
لغتنامه دهخدا
مهر جستن . [م ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) انتظار مهر داشتن . توقع دوستی و محبت داشتن . چشم عطوفت و محبت داشتن : دگربار از پریرویان جماش نمی باید وفا و مهر جستن .سعدی .
-
ناهب
لغتنامه دهخدا
ناهب .[ هَِ ] (ع ص ) غنیمت گیرنده . غارت کننده . (آنندراج ). نهب کننده . غنیمت گیرنده . (فرهنگ نظام ). گیرنده . به زور گیرنده . غارت کننده . (ناظم الاطباء). چپوچی . غارت گر.اسم فاعل از نهب است . رجوع به نهب شود : جماش بدان دو چشم عیارقلاش بدان دو زلف...
-
خلخی
لغتنامه دهخدا
خلخی . [خ َل ْ ل ُ ] (ص نسبی ) مردم منسوب به خلخ : خلخیان خواهی جماش چمش گردسرین خواهی وبارک میان . رودکی .جدا کردازو خلخی صدهزارجهان آزموده نبرده سوار.فردوسی .بگرد آمدش خلخی صدهزارگزیده سواران خنجرگذار. فردوسی .دست ناکرده چند گونه کنیزخلخی دارد و خط...
-
کیفال
لغتنامه دهخدا
کیفال .(ص ) مردم رندپیشه و جماش و کوچه گرد و صاحب عربده و بدمست و لوند را گویند، و به این معنی به جای حرف ثانی ، نون هم آمده است . (برهان ). شخصی را گویند که رند و کوچه گرد باشد. (جهانگیری ). مردم رند و آزاد کوچه گرد و مصاحب اوباش و خراباتی و معربد و...
-
کنغال
لغتنامه دهخدا
کنغال . [ ک ُ ] (اِ) پنهان و خفیه دیدن دوستان .(برهان ). کنغاله . (فرهنگ فارسی معین ). دیدار دوستان در پنهانی و به طور خفیه . (ناظم الاطباء). (از: کنک + آل ) جماش . آنکه پنهانک دوست را بیند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به این معنی ظاهراً مصحف کیغال ...
-
بنده گشتن
لغتنامه دهخدا
بنده گشتن . [ ب َ دَ / دِگ َ ت َ ] (مص مرکب ) رام گشتن . مطیع شدن : بی طاعتی داد این جهان پر از نعیم بیمرش و این بی کناره جانور گشتند بنده یکسرش . ناصرخسرو.نیک بیندیش که ازحرمت این عرش بزرگ بنده گشته است ترا فرخ و پیروزه جماش . ناصرخسرو.هر فریقی مر ا...
-
سیه مو
لغتنامه دهخدا
سیه مو. [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) سیه موی . کسی که موهای سر و روی او سیاه باشد. (ازناظم الاطباء). مجازاً، جوان : جهان شده فرتوت چو پاغنده ٔ سدکیس کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش . بوشعیب .برون آورید از شبستان اوی بتان سیه موی خورشیدروی . فردوسی .پیری رسی...
-
بارک
لغتنامه دهخدا
بارک . [ رِ ] (ص ، اِ) مخفف باریک است که در مقابل گنده باشد. (برهان ). مخفف باریک . (رشیدی ) (دِمزن ). رجوع به بارکک شود.(فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 297). (مخفف باریک ) چیز نازک و آن که کلفت نباشد. (فرهنگ نظام ) : خلخیان خواهی و جماش چمش گردسرین خواهی...
-
بهم کردن
لغتنامه دهخدا
بهم کردن . [ ب ِ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیوستن . جمع کردن . گرد کردن . فراهم آوردن : هر مال کز ولایت سلطان بهم کندبر لشکر و خزینه ٔ سلطان برد بکار. فرخی .به صره زر بهم کردم و به بدره درم همی روم که کنم خلق را از این آگاه . فرخی .چون بهم کردی بسیار ب...
-
کنغاله
لغتنامه دهخدا
کنغاله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ) خواستن و خواستگاری کردن باشد عموماً و زن خواستن باشد خصوصاً. (برهان ). خواستگاری و خواستگاری زن . (ناظم الاطباء). کنغال . در برهان گفته به فتح بر وزن بنگاله به معنی خواستن و خواستگاری و... او اقتفا به جهانگیری کرده و ج...
-
شیرین کاری
لغتنامه دهخدا
شیرین کاری . (حامص مرکب ) عمل و صفت و حالت شیرین کار. (یادداشت مؤلف ). شعبده بازی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || سخنان لطیف و طرفه گفتن . (فرهنگ فارسی معین ). || چاپلوسی . || مسخرگی . || سرانجام کاری بخوبی . (ناظم الاطباء).کار را به وجه اح...
-
شتربه
لغتنامه دهخدا
شتربه . [ ش َ رَ ب َ /ب ِ ] (اِخ ) نام گاوی است که به تزویر شغالی که به دمنه موسوم است فریفته شد و با شیر جنگ کرد و کشته شدو این حکایتی است در کتاب کلیله و دمنه . (برهان ). صحیح آن شنزبه است و شتربه مصحف آن است . (از انجمن آرا) (آنندراج ). به اصطلاح ...
-
گیس
لغتنامه دهخدا
گیس . (اِ) موی بلندسر زنان است . (فرهنگ جهانگیری ) (بهار عجم ) (انجمن آرا) (آنندراج ). صاحب برهان قاطع گوید: مخفف گیسو باشد که موی سر زنان است . (برهان قاطع). در اوستا گئسو یعنی دارنده ٔ یا دارای گیس . (یشتها ج 1 ص 199). و گئس به معنی گیس است . (یشته...
-
شنزبه
لغتنامه دهخدا
شنزبه . [ ش َ زَ ب َ ] (اِخ ) شتربه . نام گاوی است که به تزویر شغالی که به دمنه معروف و موسوم است فریفته شده و با شیر جنگ کرد وکشته شد. (غیاث اللغات ). نام گاوی در کلیله و دمنه مشهور و آن را «شتربه » و بعضی بضم شین و سکون تاء قرشت و بفتح راء مهمله خو...