کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افتیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افتیدن
/'oftidan/
معنی
= افتادن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
افتیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] 'oftidan = افتادن
-
افتیدن
لغتنامه دهخدا
افتیدن . [ اُ دَ ] (مص ) بظاهر ممال افتادن . اوفتادن . فتادن . فتیدن . بمعنی سقوط و جز آن . رجوع به افتادن شود. در بعض لهجه ها از جمله لهجه ٔ مردم کاشان . (یادداشت بخط مؤلف ): اخوص ؛ چشم دوردرافتیده . (السامی فی الاسامی ). الاولغ؛ آنکه انگشت سترگ بر...
-
جستوجو در متن
-
افتیدگی
لغتنامه دهخدا
افتیدگی . [ اُ دَ / دِ ] (حامص )سقوطکردنی . فروتنی . رجوع به افتادن و افتیدن شود.
-
افتیده
لغتنامه دهخدا
افتیده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) افتاده . رجوع به افتاده و افتیدن شود : و اگر این آماس در پستان یا خایه افتیده باشد و در تن امتلاء نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
بیفتیدن
لغتنامه دهخدا
بیفتیدن . [ ی ُ دَ ] (مص ) افتیدن . افتادن . اوفتادن . سقوط. (یادداشت مؤلف ). رجوع به افتادن شود: اندلاص ؛ بیفتیدن چیزی از دست . (تاج المصادر بیهقی ). تقوض ؛ بیفتیدن خانه . (تاج المصادر بیهقی ). انتفا؛ بیفتیدن موی از عضو. (تاج المصادر بیهقی ). تحسر؛...
-
حبض
لغتنامه دهخدا
حبض . [ ح َ ] (ع مص ) حبض به وتر؛ کشیدن چله ٔ کمان را و گذاشتن تا آواز کند. (از منتهی الارب ). || حبض سهم ؛ افتادن تیر پیش اندازنده . (منتهی الارب ). || تیر در پیش تیرانداز افتیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تیر در پیش تیرانداز افتادن . (مهذب ال...
-
احباض
لغتنامه دهخدا
احباض . [ اِ ] (ع مص ) احباض حق ؛ باطل کردن آن . ربودن حق . (منتهی الارب ). حق کسی را باطل کردن . (تاج المصادر). || احباض رکیة؛ پاک کاویدن چاه را که در وی هیچ آب نماند. (منتهی الارب ). آب چاه کشیدن چنانکه در آن هیچ آب نماند. || احباض سهم ؛ نگذرانیدن ...
-
بیوفتادن
لغتنامه دهخدا
بیوفتادن . [ دَ ] (مص ) افتادن . افتیدن . اوفتادن . رجوع به افتادن و مترادفات آن شود.- از پای بیوفتادن ؛ از پای افتادن . زمین گیر شدن . ناتوان گشتن : بیوفتادم از پای و کار رفت از دست ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم . سوزنی .- شمشیر از گردن کسی بیوف...
-
تحمیج
لغتنامه دهخدا
تحمیج . [ ت َ ] (ع مص ) چشم در گو افتیدن . (تاج المصادر بیهقی ). فروشدن چشم به مغاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به گودی فروشدن چشم . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). به گوی فرورفتن چشم . (آنندراج ). || تیز نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . (حرف ) نشانه ٔ حرف سی و دوم یعنی آخرین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست و هشتم از الفبای عربی و حرف دهم از الفبای ابجدی است . در حساب جُمَّل آن را دَه گیرند. نام آن «یا»، «یاء»، «ی » و «یی » است و در خط به صورتهای زیر نوشته و با اصطلاحات «ی تنها» چ...