کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشتین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوشتین
لغتنامه دهخدا
گوشتین . (اِخ ) دهی است جزء دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در 20 هزارگزی باختر قیدار و 14 هزارگزی راه عمومی . کوهستانی و سرد و سکنه ٔ آن 539 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و راه آن مالرو...
-
گوشتین
لغتنامه دهخدا
گوشتین . (ص نسبی ) گوشتی . از گوشت ساخته : چه خوش گفت فرزانه ای پیش بین زبان گوشتین است و تیغ آهنین . نظامی .|| سمین و فربه . (ناظم الاطباء). گوشتناک . پرگوشت . فربی . بسیارگوشت : الحادره ؛ مردم گوشتین ستبر. عین حادرة؛ چشمی گوشتین و تمام . (مهذب الاس...
-
جستوجو در متن
-
حادرة
لغتنامه دهخدا
حادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ) تأنیث حادر. مردم گوشتین ستبر. عین حادره ؛ چشمی گوشتین و تمام . ناقة حادرةالعینین ؛ آنکه چشمش پرگوشت و صلب باشد.(مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). و رجوع به حادر شود.
-
کپل مپل
لغتنامه دهخدا
کپل مپل . [ ک ُ پ ُ م ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) کپل . کوتاه و فربه . گوشتین . رجوع به کپل شود.
-
کپل
لغتنامه دهخدا
کپل . [ ک ُ پ ُ ] (ص ) (در تداول عامه ) آدمی کوتاه و فربه . (یادداشت مؤلف ). دارای اندام گوشتین . آکنده گوشت . که اندام به گوشت آکنده دارد.- پا کپلی ؛ خطابی دارنده ٔ پای گوشتین و فربه را.- دست کُپلی ؛ خطابی شخص دارنده ٔ دست فربه را.
-
ضنبس
لغتنامه دهخدا
ضنبس . [ ضِم ْ ب ِ ] (ع ص ) سست بطش . || زود شکسته شونده . || سست . (منتهی الارب ). || مرد سست گوشتین . (مهذب الاسماء). || فرومایه . || زودرنج . (منتهی الارب ).
-
لحمی
لغتنامه دهخدا
لحمی . [ ل َمی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به لحم . گوشتین . از گوشت .- استسقای لحمی ؛ آماسی باشد رخو در پلکها و اطراف و انثیان و روی و تن سفید و املس گردد.- فتق لحمی . رجوع به فتق شود.
-
لخصاء
لغتنامه دهخدا
لخصاء. [ ل َ ] (ع ص ) تأنیث الخص . زن ِ گوشت گرفته بام چشم . || زن آماسیده اطراف چشم . (منتهی الارب ).- عین ٌ لخصاء ؛ چشمی که کوره ٔ وی گوشتین بود و ستبر. (مهذب الاسماء).
-
لفاء
لغتنامه دهخدا
لفاء. [ ل َف ْ فا ] (ع ص ) زن بزرگ ران کلان سرین آکنده گوشت . (منتهی الارب ). آن زن که رانهاو ساقهای دست وی بزرگ بود. (مهذب الاسماء). || ران سطبر. منه : فخذان لفاوان . (منتهی الارب ). فخذٌ لفاء؛ رانی گوشتین . (مهذب الاسماء). || دختر فربه . ج ، لف ّ. ...
-
پوب
لغتنامه دهخدا
پوب . (اِ) کاکل مرغان که چون تاجی بر سر آنان است و آن پری چند است درازتر از دیگر پرهای سر : از ماده ٔ زاغت بجان در سوک پوب از سرکنان طاق فلک ندهد نشان جنسی موافق مثل این ؟ خواجه عمید. || پوپ . و در ملایر و تویسرکان و آن نواحی تاج گوشتین خروس را نیز پ...
-
دباب
لغتنامه دهخدا
دباب . [ دَب ْ با ] (ص ) این کلمه مصنوعی هجاگویان فارسی است که به صیغه ٔ وصف تفضیلی عرب کرده اند : دباب شوخ دیده سوی خفته شد روان تا کشک پخته کوبد در گوشتین جواز. روحی ولوالجی .خر کیمخت گاه کرده سبیل بر گروکان شب رود دباب . سوزنی .بیهوش گشت و بر ره د...
-
آزخ
لغتنامه دهخدا
آزخ . [ زَ ] (اِ) واژو. (زمخشری ). بالو. ثؤلول . کوک . اَژخ . زخ . زگیل . پالو. سگیل . وارو. و آن برآمدگیهای خرد باشد چندِ ماشی و بزرگتر، گوشتین برنگ پوست و غیرحساس که بر دستها و گاه بر روی افتد : آن سرخ عِمامه بر سر اوچون آزخ زشت بر سر ...-ر. مرادی...
-
بتیلة
لغتنامه دهخدا
بتیلة. [ ب َ ل َ ] (ع ص ، اِ) بتیل . بتول . منقطعه ٔ از دنیا. (از اقرب الموارد). زن از دنیا بریده و مائل به خدا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منقطعه از دنیا برای روی آوردن بخدای تعالی . (از اقرب الموارد). || نهالی که از بن درختی برآمده و از آن درخت مست...
-
گوشتی
لغتنامه دهخدا
گوشتی . (ص نسبی ) گوشتین . از گوشت . منسوب به گوشت . درست شده با گوشت .- خال گوشتی ؛ خال که نه مصنوع بود. خال طبیعی . || پرگوشت . فربه .- گنجشک گوشتی ؛ فربه . پرگوشت . که لاغر و نزار نبود.- گوسفند (گاو) گوشتی ؛ گوسفند و گاو که برای کشتن پرورند، و ...