کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کویج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کویج
لغتنامه دهخدا
کویج . [ ک ِ / ک ُ ] (اِ) نام پارسی زعرور احمر است که بستانی باشد نه کوهی ، وبعضی کویژ به زای فارسی ، مطلق زعرور را دانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). قسمی زالزالک . زالزالک بری . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوهیج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوهیج...
-
کویج
لغتنامه دهخدا
کویج . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مشکین خاوری است که در بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع است و 539 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
جستوجو در متن
-
کهنج
لغتنامه دهخدا
کهنج . [ ک ُ هَُ ] (اِ) زعرور و درخت آن و یا زرشک . (ناظم الاطباء). رجوع به کویج و کوهیج شود.
-
کوژ
لغتنامه دهخدا
کوژ. [ ک ِ / ک ُ وِ / ک ِ وِ ] (اِ)نام میوه ای است سرخ رنگ که پیوسته نهال آن از زمین شور برمی آید و به عربی آن را زعرور می گویند. (برهان ) (از آنندراج ). میوه ای سرخ رنگ که به تازی زعرور گویند. (ناظم الاطباء). کوز. کویج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).رجوع...
-
کوهج
لغتنامه دهخدا
کوهج . [ هَِ ] (اِ) آلوی کوهی را گویند و به عربی زعرور خوانند و درخت آن را عوسج می گویند. (برهان ) (آنندراج ). زالزالک و کیل کوهی که به تازی زعرور و درخت آن را عوسج گویند. (ناظم الاطباء). در مخزن الادویه «کوهنج » اسم فارسی زعرور است ... «کوهی » و «کو...
-
کوهیج
لغتنامه دهخدا
کوهیج . (اِ) به معنی کوهج است که آلوی کوهی باشد، و به عربی زعرور خوانند. (برهان ). زالزالک ، که به تازی زعرور گویند. (ناظم الاطباء). کوهج . کویج . کویژ. کوهیک (کوهی ). آلوی کوهی . زعرور. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کویچ
لغتنامه دهخدا
کویچ . [ ک ِ ] (اِ) زالزالک وحشی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ولیک (بیشتردر اطراف تهران و همدان مستعمل است ). || زالزالک . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کویج شود.
-
قلفک
لغتنامه دهخدا
قلفک . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جمع آبرود بخش مرکزی شهرستان دماوند. سکنه ٔ آن 19 تن است . مزرعه ٔ کویج جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
کویژ
لغتنامه دهخدا
کویژ. [ ک َ ] (اِ) به معنی پیمانه ،و قفیز معرب کویژ است . (انجمن آرا). کیل [ ک َ / ک ِ ]باشد، و آن پیمانه ای است که چیزها بدان پیمایند و به عربی قفیز خوانند. (برهان ) (آنندراج ). اندازه و پیمانه . (ناظم الاطباء). کویز. قفیز. (از فرهنگ فارسی معین ). و...
-
رستم قنبرسلطان
لغتنامه دهخدا
رستم قنبرسلطان . [ رُ ت َ قَم ْ ب َ س ُ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ فلخانی گوران بخش کرند شهرستان شاه آباد.در تابستان در حدود قلعه زنجیر و کم کویج برای برداشت محصول و تعلیف احشام می آیند و در زمستان به قشلاق پشت سنگ ذهاب می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ...
-
لاشار
لغتنامه دهخدا
لاشار. (اِخ ) موضعی در حدود مکران . صاحب مرآت البلدان گوید: گرمسیراست و لیکن هوای آن نسبت به مکران بهتر است . پیپ ، ضابطنشین آنجا است و قلعه ٔ مخروبه ای از قدیم دارد. ازآب قنات زراعت کنند. چهار رشته قنات آباد و سه رشته خراب دارد و مشتمل است بر مزارع ...
-
کرچ
لغتنامه دهخدا
کرچ . [ ک ُ ] (اِ) نامی است که در کرج به درخت ولیک دهند. این درخت را در مازندران و گرگان ، ولیک ، ولک یا بلک و در لاهیجان ، کمار و در کوهپایه ٔ گیلان ، کتو و دربجنورد، دلانا و در شمیران و همدان ، کُویج و در خلخال ، گیچ و در دیلمان لاهیجان و رودسر، ما...
-
آکج
لغتنامه دهخدا
آکج . [ ک َ ] (اِ) قلاب آهنین که سقایان و فقاعیان بدان یخ در یخدان افکنند. یخ گیر. || قلابی بزرگ آهنین بر سر چوبی کرده که بدان کشتی دشمن فراکشیدندی یا مرد از کشتی دشمن ربودندی : بجستند تاراج و زشتیش رابه آکج کشیدند کشتیش را. عنصری .|| علف شیران . زعر...
-
ولیک
لغتنامه دهخدا
ولیک . [ وَ ] (اِ) درختی است با میوه ٔ خرد به رنگ سرخ و سیاه و از گونه های مختلف وحشی زالزالک است ، و در کتب مفردات آن را خفچه ، عوسج ، زعرور الادویه نام میدهند و اسامی مشترک سرخ میوه و سیاه میوه ٔ آن این است : کمار (در لاهیجان )، کرچ (در دره کرج )، ...