کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يُسْکِنِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
رواکد
لغتنامه دهخدا
رواکد. [ رَ ک ِ ] (ع ص ،اِ) ج ِ راکد و راکدة. (از معجم متن اللغة). ج ِ راکد. (ناظم الاطباء). رجوع به راکد و راکدة شود : و من آیاته الجوار فی البحر کالاعلام . ان یشاء یسکن الریح فیظللن رواکد علی ظهره . (قرآن 32/42 و 33).
-
حبض
لغتنامه دهخدا
حبض . [ ح َ ] (ع مص ) بمردن . || باطل شدن حق . (منتهی الارب ) (زوزنی ). حق کسی کم شدن و باطل شدن . (مهذب الاسماء). حق کسی باطل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || خلاف گمان خیر مردم برآمدن . || کم و ناقص گردیدن قوم . || طپیدن دل و قرار گرفتن آن . یقال : ا...
-
بحبوحة
لغتنامه دهخدا
بحبوحة. [ ب ُ ح َ ] (ع اِ) میان و وسط هر چیزی . (ناظم الاطباء). وسط مکان .اصل و میان چیزی . بحبوح . (منتهی الارب ).- بحبوحةالجنة ؛ میان بهشت . (مهذب الاسماء): من سره ان یسکن بحبوحة الجنة فلیلزم الجماعة. (حدیث ).- بحبوحةالدار ؛ میان سرای . خیاره . (تا...
-
زنمة
لغتنامه دهخدا
زنمة. [ زَ ن َ م َ ] (ع اِ) تره ای است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نوعی از تره . (ناظم الاطباء). || دروش گوش گوسپند و شتر که پاره ای از گوش آن بریده ، معلق گذارند و یفعل ذلک بالکرام من الابل و غیرها. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ن...
-
غلیان
لغتنامه دهخدا
غلیان . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) جوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (غیاث اللغات ). جوشیدن دیگ و جز آن : زآنکه گردشهای آن خاشاک و کف باشد از غلیان بحر باشرف . مولوی (مثنوی ). || (اِمص ) جوش . (غیاث اللغات ) (آ...
-
قاسم
لغتنامه دهخدا
قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن ربیعبن عبدالعزی بن عبد شمس بن عبدمناف ، ملقب به جروالبطحاء و امین و مکنی به ابوالعاص . یکی از اصحاب رسول خدا (ص ) و داماد اوو شوی زینب بزرگترین دختران او است . زینب را در زمان جاهلیت در مکه ازدواج کرد و مادام که اسلام نیاورد...
-
لسان العصفور
لغتنامه دهخدا
لسان العصفور. [ ل ِنُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) برگ زیتون هندی . طالیسفر. (از بحر الجواهر). رجوع به گنجشک زوان و زبان گنجشک شود. ضریر انطاکی در تذکره آرد: ثمرالدردار عراجین کالحبة الخضراء الا فی الاستطالة کان غلفه ورق الزیتون الملفوف داخلها الثمرة الی صف...
-
لبدة
لغتنامه دهخدا
لبدة. [ ل ِ دَ ](اِخ ) شهری است میان برقة و افریقیه . (منتهی الارب ).یاقوت در معجم البلدان گوید: لبدة، مدینة بین برقة وافریقیة و قیل بین طرابلس و جبل نفوسة و هو حصن من بنیان الاول بالحجر و الاجر و حوله آثار عجیبة یسکن هذا الحصن قوم من العرب نحو الف ف...
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ ح َ ] (اِخ ) یاقوت گوید شهر یمامه و ام القرای آن است ، اکنون مشترک است ولی اصلاً مختص حنیفه بود، و اکنون مانند بصره و کوفه ، هر طائفه را در آن ناحیتی هست . ولی اکثریت از آن بنی عبید است که از بنی حنیفه هستند. ابوعبیده عمر مثنی گفت : بنی حنیفةب...
-
ذویب
لغتنامه دهخدا
ذویب . [ ذُ وَ ] (اِخ ) ابن حلحلة و یقال : ذویب بن حبیب بن حلحلةبن عمروبن کلیب بن اصرم بن عبداﷲبن قمیربن حبشیةبن سلول بن کعب بن عمروبن ربیعة و هو لحی بن حارثةبن عمروبن عامر الخزاعی الکعبی و خزاعة هم ولد حارثةبن عمروبن عامر. کان ذویب هذا صاحب بدن رسول...
-
لاذن
لغتنامه دهخدا
لاذن . [ ذَ ] (اِ) لادن . رجوع به لادن شود. رطوبتی است که به پشم و ریش بز و سم آن نشیند. وقتی که گیاه قیسوس یا قستوس را چرا کند. آنچه در موی چسبد نیکوتر است . نافع نزلات و سرفه و درد گوش و مسخن و ملین و مفتح سدد و دهن رگها و مدّر بول و حیض . و آنچه د...
-
اذاراقی
لغتنامه دهخدا
اذاراقی . [ اَ ] (اِ) اَداراقی . اَزاراقی . کلمه ٔ سریانی است و بفارسی کچوله گویند و در تنکابن ومازندران کلاج دارو نامند. بیخیست مدور و پهن و بسیارتلخ ، و خشک او بغایت صلب ، بعد از آنکه در آب خیسانیده پوست او را گرفته باشند بسوهان ریزه باید کرد، برگش...
-
ضریع
لغتنامه دهخدا
ضریع. [ ض َ ] (ع اِ) خارِ سم . (مهذب الاسماء). شبرق . حله . شبرق خشک شده .شبرق خشک ، یا عام است . پشترغ . پشترغ خشک . بشترغ . بشترغ خشک . اسپرک خشک . گیاهی است که تر آن شبرق است و خشک آن ضریع که جهت پلیدی آن ستوران نچرند. (منتهی الارب ). گیاهی است که...
-
لیف
لغتنامه دهخدا
لیف . (اِ) کیسه ٔ صابون . کیسه ای از پارچه ٔ نازک که صابون در آن نهند و تن شویند با آن . کیسه ای از ململ یا چلوار و امثال آن که صابون در آن نهاده و بدن را بدان شویند. هر کیسه ٔ از چلوار و مانند آن را گویند که در حمام به صابون آلایند و بردن شوخ را بر ...
-
ابومخنف
لغتنامه دهخدا
ابومخنف . [ اَ م ِ ن َ ] (اِخ ) لوطبن یحیی بن سعیدبن مِخْنَف بن سلیم الازدی . و مخنف بن سلیم جد ابومخنف از اصحاب علی علیه السلام بود و از رسول صلوات اﷲ علیه روایت کند. و ابن الندیم گوید: بخط احمدبن الحارث الخزاز خواندم که علماءگفته اند که در اخبار و ...