بحبوحة. [ ب ُ ح َ ] (ع اِ) میان و وسط هر چیزی . (ناظم الاطباء). وسط مکان .اصل و میان چیزی . بحبوح . (منتهی الارب ).
- بحبوحةالجنة ؛ میان بهشت . (مهذب الاسماء): من سره ان یسکن بحبوحة الجنة فلیلزم الجماعة. (حدیث ).
- بحبوحةالدار ؛ میان سرای . خیاره . (تاج العروس ). مأخوذ از تازی ، میان خانه و وسط آن . (ناظم الاطباء).
- در بحبوحه ؛ در گیراگیر کار. در وسط کار.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.