کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يُحْدِثُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غویر
لغتنامه دهخدا
غویر. [ غ ُوَ ] (اِخ ) نام جایی است در شعر هذیل ، به عین مهمله نیز گفته اند. عبدمناف بن ربع هذلی گوید : اءَلا اءَبلغ بنی ظفر رسولاًو ریب الدهر یحدث کل حین اءَحقاً اءَنکم لما قتلتم ندامای الکرام هجرتمونی ؟فان لدی التناضب من غویراءَباعمرو یخر علی الجبی...
-
ایناع
لغتنامه دهخدا
ایناع . (ع مص ) (از «ی ن ع ») رسیدن میوه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی )(آنندراج ): اینع الثمر ایناعاً؛ رسید و پخته گردید آن میوه . (ناظم الاطباء): کره ان یحدث الرجل تحت شجرةقد اینعت او نخلة قد اینعت . (مکارم الاخلاق طبرسی ).
-
استطعام
لغتنامه دهخدا
استطعام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) طعام خواستن . (منتهی الارب ). خورش خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). خوردنی خواستن . || حدیث خواستن . یقال : استطعمه الحدیث ؛ اذا اراد ان یحدّث به . (منتهی الارب ). || تلقین خواستن امام در قرائت . و منه الحدیث : اذا استطعمکم...
-
حبانی
لغتنامه دهخدا
حبانی . [ ح ُب ْ با ] (اِخ ) سمعانی گوید: هذه النسبة الی حُبان و محمدبن حبان بن ابی بکربن عمر البصری ّ هو حُبانی ّ. نسب الی ابیه من اهل البصرة. سکن بغداد فی الحریم . یحدث عن امیة من بسطام . و محمدبن المنهال و حسن بن قرعه و غیرهم . توفی بعد الثلثمائة ...
-
ضجع
لغتنامه دهخدا
ضجع. [ ض َ ] (ع اِ) نباتیست که بدان جامه شویند. ج ، اضجاع . (مهذب الاسماء). غاسولیست که بدان جامه ها شویند. (منتهی الارب ). || گیاهی است مانا بخیار و بادرنگ ریزه مگر که این از خیار بزرگتر است و شاخهایش چهارپهلو، و آبش اگر بر شیر خفته افشرند خوش می گر...
-
ترج
لغتنامه دهخدا
ترج .[ ت َ ] (اِخ ) بیشه ای است شیرناک در یمن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مأسدة. (از اقرب الموارد). یقال فی المثل : هو اجراء من الماشی بترج . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام کوهی است در حجاز، شیران بسیار دارد. ابوأسامه ٔ هولی...
-
ذماری
لغتنامه دهخدا
ذماری . [ ذِ ری ی ] (ص نسبی ) سمعانی گوید نسبت است به قریه ای به یمن به شانزده فرسنگی صنعاء موسوم به ذمار. و حکی ان ّ الأسود العبسی کان معه شیطانان یقال لأحدهما سحیق و للاخر شقیق ، کانا یخبرانه بکل ّ شی ٔ یحدث من امرالنّاس فسار الأسود حتّی اخذ ذما...
-
لعل
لغتنامه دهخدا
لعل . [ ل َ ع َل ْ ل َ / ل َ ع َل ل ] (ع ق ، اِ) مگر. (منتهی الارب ). شاید. تواند بود. باشد که . یحتمل .یمکن . بودکه . بوکه . امید. (منتخب اللغات ). ارجو. امید چیزی که وصول آن ممکن باشد. (آنندراج ) : لاتدری لعل اﷲ یحدث بعد ذلک اءَمراً. (قرآن 1/65).ار...
-
لاذع
لغتنامه دهخدا
لاذع . [ ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لَذع به معنی سوزاندن و برگردانیدن آتش ، گونه ٔچیزی را. (از منتهی الارب ). سوزان . سوزنده . (غیاث ). || دردی است که صاحب آن پندارد که آن عضو میسوزد. (شرح نصاب ). و شیخ الرئیس در «الاوجاع التی لها اسماء» گوید: الوجع ال...
-
لاحق
لغتنامه دهخدا
لاحق . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن معدبن ذهل . ذکره ابوموسی ایضاً فی الذیل و اخرج من طریق ابی العتاهیة الشاعر و اسمه اسماعیل بن القاسم عن الاصمعی عن ابی عمروبن العلاء عن عام بن الحدثان انه سمعه یقول قحطت البادیة فی زمن هشام بن عبدالملک فقدمت و فودالعرب فجلس ه...
-
استرخاء
لغتنامه دهخدا
استرخاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سست شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). ثَملطَة. ثَلْمطَة. رهل . (بحر الجواهر). || نرم گشتن . || سستی . نرمی . (منتهی الارب ). سست شدن . (بحرالجواهر). لسی . رخوت . لمسی . || فروهشتگی . (منتهی الارب ). فروگذ...
-
توثة
لغتنامه دهخدا
توثة. [ ث َ ] (ع اِ)یکی توث . (منتهی الارب ). رجوع به توت و توث و تود شود. || بیماری است چشم را، و صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید : توثه گوشتی فزونی است سرخ و نرم بر شکل توث (توت ) آویخته و بعضی باشد که به سیاهی گراید و زندرون (از اندرون ) پلک باشد و گ...
-
داود
لغتنامه دهخدا
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن طهمان البیهقی . از فحول علماء و شعراء و کاتب نصربن سیار بوده است اما نهانی با یحیی بن زیدبن زین العابدین براه اخلاص و ارادت میرفته . چون یحیی شهید شد و ابومسلم خروج کرد و به خراسان مستولی شد نصربن سیار از او گریخت و با پسر و د...
-
اسطوانة
لغتنامه دهخدا
اسطوانة. [ اُ طُ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب اُستون . ستون . (مهذب الاسماء) (خلاص ) (منتهی الارب ). ساریه . رکن . ج ، اساطین ، اسطوانات . || قوائم ستور. || نره . (منتهی الارب ). || شریان . (بحر الجواهر). || اسطوانة، هو شکل یحیط به دائرتان متوازیتان من طرف...
-
ضربان
لغتنامه دهخدا
ضربان . [ ض َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) تپش . جنبش سخت شریان . تپیدن . زدن . (آنندراج ) : دستور طبیب است که بشناسد شریان چون باضربان باشد و چون بی ضربانست چون با ضربانست کند قوت او کم ور کم نکند بیم خناق وخفقانست . منوچهری .|| درد ریش . (مهذب الاسماء). تیر...