کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناصبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناصبی
لغتنامه دهخدا
ناصبی . [ ص ِ ] (ص نسبی ) کسی که دشمن می دارد علی بن ابی طالب علیه السلام را. (ناظم الاطباء). ج ، ناصبیة. نواصب : ای حجت بنشسته به یمگان و سخنهات در جان و دل ناصبیان گشته چو پیکان . ناصرخسرو.نیست سر پرفساد ناصبی شوم ازدر این شعر بل سزای فسار است . نا...
-
واژههای همآوا
-
ناسبی
لغتنامه دهخدا
ناسبی . (اِخ ) تخلص داوید روس لوک ناقد و هزل نویس آمریکائی است . وی به سال 1833 م . در بینگهامتون به دنیا آمد و در سال 1888 م . دنیا را بدرود گفت .
-
جستوجو در متن
-
ناصبیة
لغتنامه دهخدا
ناصبیة. [ ص ِ بی ی َ ](اِخ ) ج ِ ناصبی . گروهی که متدین اند به بغض علی بن ابی طالب . (ناظم الاطباء). رجوع به ناصبی و نواصب شود.
-
نواصب
لغتنامه دهخدا
نواصب . [ ن َ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناصب . رجوع به ناصب شود. || (اِخ ) ج ِ ناصبی . ناصبیة یا نواصب ، نام گروهی از مسلمانان است که با امیرالمؤمنین علی دشمنی ورزیدند و او را دشمن داشتند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). یکی از شش فرقه ٔ مجبره . (بیان ا...
-
ناصبة
لغتنامه دهخدا
ناصبة. [ ص ِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث ناصب . رجوع به ناصب شود. || حروف ناصبة. رجوع به حروف و نیز به نواصب شود. || (اِخ ) قومی که علی بن ابی طالب را دشمن می دارند و اینان طایفه ای از خوارجند و نسبت بدیشان ناصبی است . (معجم متن اللغة). رجوع به ناصبی شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن احمدبن عبید ابی نصر ضبی نیشابوری ناصبی . نام او در اسانید عیون الاخبار آمده است و از صدوق نقل کنندکه می گفت ناصبی تر از او ندیده ام و کار او در نصب بدانجا کشیده بود که می گفت اللهم صل ّ علی محمد فرداً.
-
جان بغرغر رسیدن
لغتنامه دهخدا
جان بغرغر رسیدن .[ ب ِ غ َ غ َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) جان بدهان رسیدن . جان به لب رسیدن . کنایه از بی تاب شدن : ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست رسید از خیرگی جانم بغرغر. ناصرخسرو.چو مدحت بر آل پیمبر رسانم رسد ناصبی را از آن جان بغرغر.ناصرخسرو.
-
نصب
لغتنامه دهخدا
نصب . [ ن ُ ] (ع اِ) بیماری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داء. (المنجد). نُصُب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سختی . بدی . بلا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بلاء. (المنجد). نُصُب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قوله تعالی : ا...
-
عرنین
لغتنامه دهخدا
عرنین . [ ع ِ ] (ع اِ) بینی ، یا استخوان درشت آن ، یا بن بینی نزدیک ابرو. (منتهی الارب ). بن بینی . (مهذب الاسماء). تمام بینی و یا استخوان سخت آن ، و یا زیر محل اتصال دو ابرو، یعنی ابتدای بینی که «شمم » در آن قرار دارد. (از اقرب الموارد).گر ناصبی مثل...
-
شغار
لغتنامه دهخدا
شغار. [ ش ِ / ش ُ ] (اِ) اشغار. سوخته ٔ گیاهی که آنرا اجوه گویند و برای شستن لباس و ساختن صابون و سفید شدن کشمش بکار برند (در خراسان بخصوص در گناباد)، و ناصرخسرو آنرا شخار آورده : ناصبی شوم را به مغز سر اندرحکمت حجت بخار و دود شخار است . (از یادداشت ...
-
دسار
لغتنامه دهخدا
دسار. [ دِ ] (ع اِ)میخ آهن . (منتهی الارب ). میخ آهنین . (دهار). میخ . و گویند آن میخی آهنین است که دو سر تیز دارد و دو تخته را بوسیله ٔ فروکردن دو سر آن به یکدیگر متصل سازند. (از اقرب الموارد) : رفعها بغیر عمد یدعمها و لا دسار ینتظمها. (علی (ع )، از...
-
بولهب
لغتنامه دهخدا
بولهب . [ ل َ هََ ] (اِخ ) ابولهب : تبت یدا امامک روزی هزار بارکاین فعل از وی آمد نامد ز بولهب . ناصرخسرو.بولهب با زن به پیشت میرود ای ناصبی بنگر آنک زنْش را در گردن افکنده کنب . ناصرخسرو.از مصاف بولهب فعلان نپیچانم عنان چون رکاب مصطفی شد ملجاء و منج...
-
صمصام
لغتنامه دهخدا
صمصام . [ ص َ ] (ع اِ) تیغ بران که بازنگردد. (منتهی الارب ). شمشیر بران . (غیاث اللغات ) (دهار) : یکی صمصام اعداکش عدوخواری چو اژدرهاکه هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا. دقیقی .بر دوست داران دولت خویش گیتی نگه داشته به صمصام . فرخی .ای دریغا چونکه...