جان بغرغر رسیدن .[ ب ِ غ َ غ َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) جان بدهان رسیدن . جان به لب رسیدن . کنایه از بی تاب شدن :
ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست
رسید از خیرگی جانم بغرغر.
چو مدحت بر آل پیمبر رسانم
رسد ناصبی را از آن جان بغرغر.
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جان بغرغر رسیدن .[ ب ِ غ َ غ َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) جان بدهان رسیدن . جان به لب رسیدن . کنایه از بی تاب شدن :
ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست
رسید از خیرگی جانم بغرغر.