کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مظروف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مظروف
لغتنامه دهخدا
مظروف . [ م َ ] (ع ص ، اِ) آنچه که در ظرف جای گیرد. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). بار. بارگیر. محتوی ظرف . آنچه در خنور باشد. آنچه در ظرف باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
واژههای همآوا
-
مذروف
لغتنامه دهخدا
مذروف . [ م َ] (ع ص ) اشک روان . (منتهی الارب ): ذرف الدمع؛ سال ، فالدمع ذارف و هو ذریف و مذروف . (از متن اللغة). ذرف العین دمعها؛ والدمع مذروف و ذریف . (از اقرب الموارد).نعت مفعولی است از ذرف و ذرفان . رجوع به ذرف شود.
-
جستوجو در متن
-
ذواناء
لغتنامه دهخدا
ذواناء. [ اِ ] (ع اِ مرکب ) مظروف . آنچه در آوند است . اسقنی ذا انائک ؛ بیاشامان مرا از آنچه در ظرف تست .
-
سرریز شدن
لغتنامه دهخدا
سرریز شدن . [ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لب ریز شدن . ریختن آب و مانند آن از حوض و جز آن . ریختن مظروف از لب ظرفی چون بیش از اندازه باشد.
-
خبیطة
لغتنامه دهخدا
خبیطة. [ خ َ طَ ] (ع اِ)کمی آب باقی مانده در مظروف در حدود نصف و ثلث آن . ج ، خُبُط.
-
بلغبلغ جوشیدن
لغتنامه دهخدا
بلغبلغ جوشیدن . [ ب ُ ل ُ ب ُ ل ُ دَ ] (مص مرکب ) با حبابهای درشت بر روی مظروف مایع غلیان کردن .(یادداشت مرحوم دهخدا).
-
فاضل آب
لغتنامه دهخدا
فاضل آب . [ض ِ ] (اِ مرکب ) آب زاید. (یادداشت بخط مؤلف ). || در تداول امروز آبراهه هایی است که آب زاید و کثافات خانه ها از آن عبور کند و به خارج شهر رود. و در این معنی استعمال ظرف بجای مظروف است . فاضلاب .
-
ته کاسه
لغتنامه دهخدا
ته کاسه . [ ت َه ْ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) آنچه در ته کاسه مانده است پس از خوردن مظروف آن . آنچه از بقیه ٔ طعام یا شراب که در ته کاسه مانده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
خمیر صابون
لغتنامه دهخدا
خمیر صابون . [ خ َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون مواد صابونی را بشکل خمیر درآورند و آن را در مظروفی املس قراردهند که با مختصری فشار آن مواد از آن مظروف خارج شود بر حسب اصطلاح آن مواد را خمیر صابون می گویند. || خمیری که از مواد صابونی درست کنند ول...
-
دیرجوش
لغتنامه دهخدا
دیرجوش . (نف مرکب ) دیگ یا سماورو مانند آن که به جوش آمدن مایع مظروف آن دیری بکشد. آنکه دیر به جوش آید. که دیر حرارت در آن تأثیر کند. (یادداشت مؤلف ). || آنکه دیر به معاشرت و مصاحبت کسان میل کند. آنکه دیر الفت و دوستی گیرد با دیگران . آنکه دیر به د...
-
لب ریز شدن
لغتنامه دهخدا
لب ریز شدن . [ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فیضان . ریختن مظروف و بیشتر مایع از ظرف چون بیش از اندازه باشد.- جام صبرلبریز شدن ؛ ناشکیبا گشتن . بیش تاب نداشتن . صبر به آخر رسیدن .- کاسه ٔ صبر کسی لبریز شدن ؛ برسیدن شکیب او.- پیمانه ٔ عمر کسی لب ریز شدن ...
-
لاجرعه
لغتنامه دهخدا
لاجرعه . [ ج ُ ع َ ] (ع ق مرکب ) بدون آشام .- لاجرعه نوشیدن یا لاجرعه آشامیدن و یا لاجرعه بسر کشیدن ؛ آشامیدن مایع ظرفی تاقطره ٔ آخر به یکدم . به یکباره نوشیدن هر چیز که در ظرف باشد. تمام نوشیدن مظروفی را. همه ٔ مظروف را یکباره نوشیدن . یکبارگی همه ...
-
ربعی
لغتنامه دهخدا
ربعی . [ رِ ] (ع ص نسبی ) منسوب است به رِبْع. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به رِبْع شود. || آنچه در فصل بهار زاده شود. (از اقرب الموارد). موجودشده در فصل بهار. (ناظم الاطباء). || فرزند مرد در جوانی او. (از اقرب الموارد). || پسر متولد شده...