کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرسوده گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرسوده گشتن
لغتنامه دهخدا
فرسوده گشتن . [ ف َ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیر شدن . فرسوده شدن : بدو گفتم ای سرور شیرگیرچه فرسوده گشتی چو روباه پیر؟ سعدی .|| ملول شدن . رنجور شدن : مبر حاجت به نزدیک ترشروی که از خوی بدش فرسوده گردی . سعدی (گلستان ).رجوع به فرسوده شود.
-
واژههای مشابه
-
غم فرسوده
لغتنامه دهخدا
غم فرسوده . [ غ َ ف َ دَ /دِ ] (ص مرکب ) ناتوان شده از غم و غصه . (ناظم الاطباء). آنکه غم او را بفرساید. غمزده . غمکش : گرچه غم فرسوده ٔ دوران بدم مرگ عزالدین مرا فرسود و بس .خاقانی .
-
دست فرسوده
لغتنامه دهخدا
دست فرسوده . [ دَ ف َ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) دست فرسود. فرسوده شده با دست . (ناظم الاطباء). ملموس . دست زده : دست فرسوده ٔ مفارقت عزیزان و پای سوده ٔ مصیبت نیک مردان شده است . (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 212). رجوع به دست فرسود شود.
-
جستوجو در متن
-
کهنه گردیدن
لغتنامه دهخدا
کهنه گردیدن . [ ک ُ ن َ / ن ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) کهنه شدن . کهنه گشتن . فرسوده شدن : اکماد؛ کهنه گردیدن جامه .(منتهی الارب ). رجوع به کهنه شدن و کهنه گشتن شود.
-
کهنه گشتن
لغتنامه دهخدا
کهنه گشتن . [ ک ُ ن َ / ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کهنه گردیدن . ازکارافتاده و فرسوده شدن . || از چشم افتادن . مورد بی اعتنایی قرار گرفتن : بدو گفت رامشگری بر در است که از من به سال و هنر برتر است نباید که در پیش خسرو شودکه ما کهنه گردیم و اونو شود.فرد...
-
فراز گشتن
لغتنامه دهخدا
فراز گشتن . [ ف َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فراز گردیدن . فراز شدن . فراز آمدن . بسته شدن : چون کشته ببینیم ، دو لب گشته فرازاز جان تهی این قالب فرسوده به آز،بر بالینم نشین و میگوی به نازکای من تو بکشته و پشیمان شده باز! رودکی .رجوع به فراز گردیدن و فراز ...
-
گسسته گشتن
لغتنامه دهخدا
گسسته گشتن . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پاره شدن . قطع گردیدن : تنت چو پیرهنی بود جانت را و، کنون همه گسسته و فرسوده گشت تارش و پود . ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 32) .و اگر این مصلحت بر این سیاقت رعایت نیافتی ، نظام کارها گسسته گشتی . ...
-
زبون گشتن
لغتنامه دهخدا
زبون گشتن . [ زَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتار شدن . اسیر شدن . پای بند گردیدن : گر این سان بیک بلده گشتی زبون که در پیش تخت تو ریزند خون . (گرشاسب نامه ص 154).آن مرغ که بود زیرکش نام در دام بلای تو زبون گشت . عطار. || لاغر و نزار شدن . خسته و فرسوده گ...
-
نیمه جان
لغتنامه دهخدا
نیمه جان . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) نیم مرده . که نیمی از جان او بشده است . (یادداشت مؤلف ). نیم جان . رجوع به نیم جان شود.- نیمه جان شدن ؛ نیم جان شدن . سخت مضطرب و نگران گشتن . || (اِ مرکب ) نیم جان . رمق . جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده .- نیمه...
-
مانده گردیدن
لغتنامه دهخدا
مانده گردیدن . [ دَ / دِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مانده شدن . خسته شدن (به معنی متداول امروز). فرسوده شدن . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). از دست دادن نیروی بدنی : مگر مانده گردند و سستی کنندبه جنگ اندرون پیشدستی کنند. فردوسی .به مجلس اندر تا ایستاده ای د...
-
مدروس گشتن
لغتنامه دهخدا
مدروس گشتن . [ م َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فرسوده و کهنه شدن . متروک و بی رونق شدن . || مطموس و محو و ناپدید شدن . از بین رفتن : چه وقایع و حوادث به مرور شهور ایام و امتداد دهور و اعوام آن را مدروس و مطموس می گرداند. (رشیدی ). کسانی که شهرها و دیه ها و ...
-
کهن شدن
لغتنامه دهخدا
کهن شدن . [ ک ُ هََ / هَُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیر شدن . سالخورده شدن . پیر و فرتوت گشتن : نماند تو را با پدر جنگ دیرکهن شد مگر گردد از جنگ سیر. فردوسی .جهاندار گرشاسب چون شد کهن نریمان ز کوپال گفتی سخن . فردوسی .- کهن شدن روی ؛ افسرده ودژم گشتن چهره...
-
منطمس
لغتنامه دهخدا
منطمس . [ م ُ طَ م ِ ] (ع ص ) فرونشیننده و نیست و محوشونده . (غیاث ) (آنندراج ). پوشیده شده .محوشده . ناپدیدگشته و پاک شده و ازمیان رفته (چون خط و اثر و جز آن ). (یادداشت مرحوم دهخدا) : - منطمس شدن ؛ محو شدن . از میان رفتن . ناپدید شدن : کی شود دریا...