نیمه جان . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) نیم مرده . که نیمی از جان او بشده است . (یادداشت مؤلف ). نیم جان . رجوع به نیم جان شود.
- نیمه جان شدن ؛ نیم جان شدن . سخت مضطرب و نگران گشتن .
|| (اِ مرکب ) نیم جان . رمق . جانی خسته و فرسوده و به لب رسیده .
- نیمه جانی داشتن ؛ رمقی در تن داشتن : حُمِل َ من المعرکة جریحاً و به رمق ؛ او را از رزمگاه به در بردند خسته و هنوز نیمه جانی داشت . (یادداشت مؤلف ) .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.