کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدرنشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صدرنشین
لغتنامه دهخدا
صدرنشین . [ ص َ ن ِ ] (نف مرکب ) بالانشیننده . مقدم نشیننده . آنکه رتبت او در جلوس بالا دست همه است . آنکه بالا دست همه می نشیند : ای صدرنشین هر دو عالم محراب زمین و آسمان هم . نظامی .در نفس آباد دم نیم سوزصدرنشین گشته شه نیمروز. نظامی .بود که صدرنشی...
-
جستوجو در متن
-
صدرنشینی
لغتنامه دهخدا
صدرنشینی . [ ص َ ن ِ ] (حامص مرکب ) در صدر نشستن . رجوع به صدر و صدرنشین شود.
-
چهاربالش نشین
لغتنامه دهخدا
چهاربالش نشین . [چ َ / چ ِ ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه بر چهار بالش متکی شود. صدرنشین . مسندنشین . رجوع به چاربالش نشین شود.
-
دست نشین
لغتنامه دهخدا
دست نشین . [ دَ ن ِ ] (نف مرکب ) نشیننده بر دست یعنی مسند. مسندنشین . صدرنشین : دست نشان هست ترا چند کس دست نشین تو فرشته است و بس .نظامی (هفت پیکر ص 33).
-
چهاربالش عزت
لغتنامه دهخدا
چهاربالش عزت . [ چ َ / چ ِ ل ِ ش ِ ع ِزْ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مسند جلال و شکوه : در آن حرم که نهندش چهاربالش عزت جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را. سعدی .رجوع به چهاربالش شود.
-
کناسی
لغتنامه دهخدا
کناسی . [ ک َن ْ نا ] (حامص ) شغل کَنّاس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شغل و عمل کناس . (ناظم الاطباء) : اگر کنی ز برای یهود کنّاسی وگر کنی ز برای مجوس گل کاری درین دو کار کریه اینقدر کراهت نیست وزین دو شغل خبیث آن مثابه دشواری که در سلام فرومایگان ...
-
نفس آباد
لغتنامه دهخدا
نفس آباد. [ ن َ ف َ ] (اِ مرکب ) کنایه از سینه و شش که به تازی ریه خوانند و نیز کنایه از بدن آدمی . (آنندراج ). شش را گویند. (جهانگیری ) (برهان قاطع). و آن گوشتی باشد سفیدرنگ متصل به جگر که پیوسته دل را باد کند و نفس آباد نیز به همین اعتبار گویندش و ...
-
بالانشین
لغتنامه دهخدا
بالانشین . [ ن ِ ] (نف مرکب ) نشیننده در بالا. صدرنشین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). که بالا نشیند. آنکه جای بالارا به دست آورد. نشیننده در صدر انجمن : ز بس دود دلم بالانشین بودفلک را کهکشان رشک زمین بود. اثر.- امثال : بالانشین کم خرج است . (از جامع...
-
وسادة
لغتنامه دهخدا
وسادة. [ وَ / وِ / وُ دَ ] (ع اِ) بالین . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تکیه جای . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || متکا. (ناظم الاطباء). نازبالش . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بالش . (مهذب الاس...
-
عنبرچه
لغتنامه دهخدا
عنبرچه . [ عَم ْ ب َ چ َ / چ ِ ](اِ مرکب ) نوعی از زیور است که پرعنبر کنند و بر گردن اندازند. (برهان قاطع). زیوری است از عالم اوربی در هندوستان که جوف آن به عنبر آلوده کنند و دور آن گوهر نیم رو آویزند. و عنبرینه نیز به همین معنی است .(از آنندراج ). ن...
-
زبیر
لغتنامه دهخدا
زبیر. [زُ ب َ ] (اِخ ) ابن علی بن سید الکل اسوانی ، مکنی به ابوعبداﷲ (660 - 748 هَ . ق .). از دانشمندان و اهل حدیث قرن 7 و 8 هجری است . قسمتی از «المطر» ابن درید را نزد حرانی خواند و شفاء را از ابن تامتیت شنید.از رشیدبن ابی بکر محمدبن عبدالحق و برادر...
-
سعدالدین
لغتنامه دهخدا
سعدالدین . [ س َ دُدْ دی ] (اِخ ) مسعودالامیدی میرعلی شیر نویسد: افصح الفصحاء و املح الشعراء رکن الاسلام والمسلمین سعدالدین مسعودالامیدی ... و از دارالخلافه ٔ ری ، و برقریه ٔ تهران زراعت دارد. و در دارالفضل شیراز تحصیل کرده و از شاگردان سرآمد مولانا ...
-
نشین
لغتنامه دهخدا
نشین . [ ن ِ ] (نف ) اسم فاعل مرخم است از نشستن . نشیننده . آن که می نشیند. || نشیننده و نشسته و همیشه بطور ترکیب استعمال می گردد. (ناظم الاطباء). به صورت پساوند به دنبال اسم آید، بدین شرح : 1 - به معنی نشیننده در کلمات : اجاره نشین . اعتکاف نشین . ا...
-
زبردست
لغتنامه دهخدا
زبردست . [ زَ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) صدر. (شرفنامه ) (آنندراج ).صدر مجلس را گویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || بالادست . طرف بالای مجلس . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : روزی (یعقوب بن اسحاق کندی ) پیش مأمون درآمد و بر زبردست یکی از ائمه ٔ اسلام بنش...