کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهبری کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رهبری کردن
لغتنامه دهخدا
رهبری کردن . [ رَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هدایت کردن و ارشاد نمودن . (ناظم الاطباء) : گلت از خار و خارت از پای بدر آمد و بخت بلندت رهبری کرد. (گلستان ). گفت او را ندانم گفت منت رهبری کنم . (گلستان ). طالع میمون و بخت همایون در این بقعه ام رهبری کرد. ...
-
جستوجو در متن
-
خشافه
لغتنامه دهخدا
خشافه . [ خ َ ف َ ] (ع مص ) رهبری کردن کسی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
راهبری
لغتنامه دهخدا
راهبری . [ ب َ ] (حامص مرکب ) رهبری . عمل راهبر. هدایت و دلالت و راهنمایی . (ناظم الاطباء). دلالة. (دهار) : ندهد خدای عرش درین خانه راهت مگر به راهبری حیدر. ناصرخسرو.- راهبری کردن ؛ رهبری کردن . رهبر و راهنما شدن : تخشیف ؛ راهبری کردن کسی را. ختع؛ ر...
-
تن پروری کردن
لغتنامه دهخدا
تن پروری کردن . [ تَم ْ پ َرْ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را پرورش کردن . (ناظم الاطباء) : عالم که کامرانی و تن پروری کنداو خویشتن گم است کرا رهبری کند.سعدی (گلستان ).
-
قیادت
لغتنامه دهخدا
قیادت . [ دَ ] (ع مص ) راهنمایی کردن . رهبری کردن . || پیشوایی کردن . || (اِمص ) راهنمایی . رهبری . || پیشوایی . || قرمساقی . جاکشی . دلالی محبت . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح حقوق جزای اسلامی ) قیادت عمل شخصی است که برای واقع ساختن مقاربت (دخول )...
-
کامرانی کردن
لغتنامه دهخدا
کامرانی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زندگانی کردن با عیش و عشرت از روی میل و خواهش . (ناظم الاطباء) : هر آنکو به ما شادمانی کندابر مردم او کامرانی کند. فردوسی .عالم که کامرانی وتن پروری کنداو خویشتن گم است کرا رهبری کند. سعدی .طوطیان در شکرستان کامرا...
-
ارائة
لغتنامه دهخدا
ارائة. [ اِ ءَ ] (ع مص ) نمودن . (غیاث ). بنمودن . نشان دادن .- ارائه دادن و ارائه کردن ؛ نمودن . نشان دادن .- ارائه ٔ طریق ؛ راه نمودن . رهبری .راهنمائی . رهنمونی . دلالت .|| اری اﷲبفلان ؛ بنماید خدای مردم را عذاب و هلاک او را. (منتهی الارب ). || ...
-
راه انداختن
لغتنامه دهخدا
راه انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گذر کردن . مرور کردن . گذشتن . رفتن . عبور کردن .کنایه از راه رفتن در جایی . (آنندراج ) : بر کوچه ٔ لب راه دگرخنده نینداخت تا خانه ٔ چشمم ز غمت گریه نشین شد. ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی ). || بجریان انداختن . بکار...
-
ریش سفیدی
لغتنامه دهخدا
ریش سفیدی . [ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت ریش سفید. ریش سفید بودن . (از یادداشت مؤلف ). || رهبری و سروری قوم و ایل و عشیره یا دیه : مجملاً لازمه ٔ منصب مطلق صدارت ، تعیین حکام شرع و... و ریش سفیدی جمیع سادات و علماء... (تذکرةالملوک ص 2).- ریش...
-
ختوع
لغتنامه دهخدا
ختوع . [ خ ُ ](ع مص ) رهبری در تاریکی شب کردن و بسوی مقصدی روان شدن . خَتع. (از متن اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). || هجوم کردن . (از متن اللغة). این مصدر در این معنی با کلمه «علی »متعدی میشود. منه : ختع علیهم ختوعاً: هجم علیهم . || رفتن . روان شدن . د...
-
دعوی آوردن
لغتنامه دهخدا
دعوی آوردن . [ دَع ْ وی وَ دَ ] (مص مرکب ) ادعا کردن : وگر دعوی آرم به پیغمبری چه حجت کند خلق را رهبری . نظامی .نقض همت بین که از میدان نزهتگاه حشرشکر قاتل برده و دعوی ّ خون آورده ام .طالب آملی (از آنندراج ).
-
اعایة
لغتنامه دهخدا
اعایة. [ اِ ی َ ] (ع مص ) مانده شدن . (از منتهی الارب ). اعایه ٔ ماشی ؛ دچار تعب و ماندگی شدن و آن بجز عجز است . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اعایه ٔ سیر، شتر را؛ مانده کردن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).- اعایه ٔ...
-
اشتغار
لغتنامه دهخدا
اشتغار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دور رفتن در بیابان . || ستم کردن برکسی . || فخر کردن بر کسی . || مشتبه شدن کار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بسیار شدن عدد چنانکه گویند فلان خاندان را میشمرد و آنها را فزون یافت . || کاری بر کسی ، بزرگ و عظیم شدن . ...
-
قت
لغتنامه دهخدا
قت . [ ق َت ت ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): قت ّ خشب ؛ برید آن را.(از ناظم الاطباء). قت ّ ثوب ؛ برید آن را. (از اقرب الموارد). || کم کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): قت ّ چیزی ؛ تقلیل آن . (از اقرب الموارد). || اندک اند...