ریش سفیدی . [ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت ریش سفید. ریش سفید بودن . (از یادداشت مؤلف ). || رهبری و سروری قوم و ایل و عشیره یا دیه : مجملاً لازمه ٔ منصب مطلق صدارت ، تعیین حکام شرع و... و ریش سفیدی جمیع سادات و علماء... (تذکرةالملوک ص 2).
- ریش سفیدی کردن ؛ دخالت در امری کردن و آن را فیصل دادن . (یادداشت مؤلف ). وساطت و میانجی گری کردن . پادرمیانی کردن و اختلافی را مرتفع ساختن .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.