کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رَ ] (ع ص ، اِ) مرد فروهشته موی یا آنکه موی او میان فروهشته و مرغول باشد، و کذلک شَعْر رجل (به فتح و تثلیث ). ج ، اَرْجال ، رُجالی ̍. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شعررجل ؛ مویی که بین مجعد و فروهشته باشد. (از اقرب الموارد). || مر...
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رَ ] (ع مص ) بر پای کسی زدن و رسیدن پای او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رسیدن بپای کسی . (از ذیل اقرب الموارد). || رهاکردن چوپان شتربچه را با مادر آن تا هرچند بخواهد از شیر آن بخورد. (از اقرب الموارد). بچه شتر را با مادر وی گ...
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رَ ج َ ] (ع مص ) بزرگ پا گردیدن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || بیمار پا شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || یک پای سپیدشدن ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). سپید شدن یک پای ستور تا خاصره . (از اقرب الموارد). || فروهشته و...
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رَ ج َ ] (ع ص ، اِ) فرس رجل ؛ اسب گذاشته بر گروه اسبان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خیل رجل ، کذلک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اسب یله شده در میان گروه اسبان ، و کذاخیل رجل . (از اقرب الموارد). || موی میان فروهشته و مرغول . (منتهی ال...
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رَ ج ِ ] (ع ص ، اِ) رَجَل . رجل الشعر. مرد فروهشته موی و یا آنکه موی وی میان فروهشته و مرغول باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آنکه موی او میان فروهشته و مرغول باشد. (از اقرب الموارد). موی فروهشته . خلاف جعد. (غیاث اللغات ).و رجوع به رجل ا...
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رَ ج ُ ] (ع اِ) مقابل زن . (از اقرب الموارد). مرد مقابل زن یعنی وقتی که بالغ شده محتلم گردد،و یا از وقتی که متولد میشود اطلاق رجل بر آن میگردد. (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جنس نر از بنی آدم آنگاه که از بچگی به بلوغ رسد. (از ت...
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رِ ] (ع اِ) پای . ج ، اَرْجُل . (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ترتیب عادل ص 51) (آنندراج ) قدم . ج ، اَرْجُل . (اقرب الموارد). پا. (غیاث اللغات ). از بیخ ران تا پای . ج ، اَرْجُل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)....
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رِ ] (ع مص ) بیمار شدن . رُجِل َ (مجهولاً) رِجْلاً و رجلةً، و رَجِل َ رِجْلاً و رجلةً (از باب علم ). (از ناظم الاطباء).
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رِ ج َ ] (اِخ ) موضعی است در یمامه . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رِ ج َ ] (ع اِ) ج ِ رِجْلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رِجْلة شود.
-
واژههای مشابه
-
ذات رجل
لغتنامه دهخدا
ذات رجل . [ ت ُ رِ ] (اِخ ) موضعی است به دیار عرب . مثقب عبدی گوید : مررن علی شراف فذات رجل و نکبن الذرانح بالیمین . (معجم البلدان ).و ابن الأثیر در المرصع ذات رجل این شعر را گوید به دیار کلب در شام است . || و نیز جایگاهی است به زمین بکربن وائل . (ا...
-
رجل قنطورس
لغتنامه دهخدا
رجل قنطورس . [ رِ ل ِ ق َ رَ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ). نام ستاره ای است برزانوی دست راست صورت قنطورس . (یادداشت مرحوم دهخدا). نام ستاره ای است روشن از قدر اول بر پای راست قنطورس . (از التفهیم چ همایی ذیل ص 87) (از جهان دانش ).
-
رجل آباد
لغتنامه دهخدا
رجل آباد. [ رَ ج ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان آلان براغوش بخش آلان شهرستان سراب . سکنه ٔ آن 291 تن است . آب آن از رودخانه ٔ چاکی چای و محصولات آن غله و حبوب است . صنایع دستی آن فرش و جاجیم بافی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
رجل الارنب
لغتنامه دهخدا
رجل الارنب . [ رِ لُل ْ اَ ن َ ] (ع اِ مرکب ) لاغون است . گفته شده آن گیاهی است که دیسقوریدوس آن را به یونانی لاغوین نامیده است . (از مفردات ابن بیطار). لاغورس .(تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع به لاغوین شود.