کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حواله دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مراجعه
لغتنامه دهخدا
مراجعه . [ م ُ ج ِ ع َ / ع ِ ] (از ع اِمص ) بازآمدن . بازگشت . برگشتن . || رجوع کردن . دوباره رجوع کردن . بازدید. مطالعه : مراجعه به کتاب .- مراجعه دادن ؛ رجوع دادن . حواله دادن .- مراجعه کردن ؛ بازگشتن . بازآمدن .- || رجوع کردن به کتاب یا نوشته ای...
-
واگذار کردن
لغتنامه دهخدا
واگذار کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) واگذار نمودن . تفویض کردن . تسلیم کردن . (ناظم الاطباء). سپردن . تحویل دادن . انتقال دادن ملکی یا مالی را به کسی : خانه را به او واگذار کردم . || ترک کردن . (ناظم الاطباء). رها کردن . یله کردن . دست برداشتن از ...
-
چک کشیدن
لغتنامه دهخدا
چک کشیدن .[ چ َ / چ ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) حواله کردن به بانک بوسیله ٔ چک . نوشتن یک یا چند برگ از دسته چک بانکی و دادن به بانک و گرفتن پول یا دادن چک به افراد به جای پول نقد. صادر کردن حواله ٔ بانکی بوسیله ٔ چک .
-
سان دادن
لغتنامه دهخدا
سان دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) عرض سلاح و سامان لشکر. (از آنندراج ذیل سان ). عرض سپاه نمودن . (ناظم الاطباء). عرض دادن . لشکر عرض دادن : خوبان عجب که فیل مدارا و هند سان تسخیر ملک دل بتطاول حواله است . ظهوری (از آنندراج ).سان دهم از قطره های خون خود صف...
-
چک کشی
لغتنامه دهخدا
چک کشی . [ چ َ / چ ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) اصطلاحی در امور بانکی . گرفتن پول از حساب شخصی بوسیله ٔ چک یا حواله دادن پولی بکسی بدان وسیله . داد و ستدهای بانکی بوسیله ٔ چک . چک نویسی .
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...
-
حوالت
لغتنامه دهخدا
حوالت . [ ح َ ل َ ] (از ع ، اِ) حوالة. سپردن . و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ) : زین در کجا رویم که ما را بخاک اوو او را بخوان ماکه بریزد حوالت است . سعدی .- حوالت کردن ؛ سپردن . در تداول ،برات دادن : قرآن را یکی خازنی هست کایزدحوالت بدو کرد مر ان...
-
احتیال
لغتنامه دهخدا
احتیال . [ اِ ] (ع مص ) حیله ساختن . کار ساختن . (تاج المصادر). حیلت کردن . (مؤید الفضلاء). حیله انگیختن . (غیاث ). چاره گری . چاره . حیله . (منتهی الارب ) : گر بدیدی کارگاه لایزال دست و پایش خشک گشتی ز احتیال . مولوی .آن خیال او بود از احتیال موی ا...
-
احالة
لغتنامه دهخدا
احالة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) تمام کردن سال . || مسلمان شدن . || خداوند شتران نازاینده گردیدن که باردار نمیشوند از گشن یافتن . (منتهی الارب ). خداوند شتران ستاغ شدن . (تاج المصادر). || بحال دیگر یا بجای دیگر گشتن . || گشتن سال بر چیزی . || سال گشت گردیدن...
-
اتلاء
لغتنامه دهخدا
اتلاء. [ اِ ] (ع مص ) در پی کردن . (منتهی الارب ). پی درپی آوردن . || متقدم شدن . || حواله کردن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || عهد و زنهار دادن کسی را. (تاج المصادر) (منتهی الارب ): اتلیته سهماً؛ تیر امان دادم او را. اتلیته ذمة عهد؛ زنهار دادم او...
-
واگذاشتن
لغتنامه دهخدا
واگذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ترک کردن . بازگذاشتن . (ناظم الاطباء). اعطال . (منتهی الارب ). رها کردن . یله کردن : ثابت ساز نزد خاص و عام که امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را و وانمی گذارد رعایت آن را. (تاریخ بیهقی ص 314).از منی بودی ...
-
اتباع
لغتنامه دهخدا
اتباع . [ اِ ] (ع مص ) پیروی کردن . از پی رفتن . از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ). پس روی کردن . در پی رفتن . از پس فراشدن . || بازپس داشتن . در پی داشتن . || دررسانیدن . (زوزنی ). || واپس کردن . (زوزنی ). || در پی فرستادن . || رسیدن بکسی . دررسید...
-
احوال
لغتنامه دهخدا
احوال . [ اِح ْ ] (ع مص ) احال اﷲ الحول َ؛ تمام کرد خدا سال را. || مسلمان شدن . || محال گفتن . || خداوند شتران نازاینده گردیدن با گشن یافتن . || بحال دیگر شدن . || بجای دیگر شدن . احوال حول ؛ گشتن سال بر... رسیدن سال را. یکساله شدن . || احوال شی ٔ؛ س...
-
برات
لغتنامه دهخدا
برات . [ ب َ ] (از ع ، اِ) (از عربی براءة) نوشته ای که بدان دولت بر خزانه یا بر حکام حواله ٔ وجهی دهد. (فرهنگ فارسی معین ). نوشته ایکه دولت به خزانه دار خود برای دریافت وجه و جز آن حواله می کند. چک . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل «براءة» آرد: ک...
-
چنار و منار
لغتنامه دهخدا
چنار و منار. [ چ َ / چ ِ رُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کلمه ای است که در دشنام غلیظ و ستم شدید استعمال کنند، یعنی چنار و منار در بتر جای فلان و فلان . و نیز میگویند که چنار دادم و منار دادم . (آنندراج ) : صبا بگو به محمدرضا که دیگر بارنمد گرفتم و ...