کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اویزان کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ناویختنی
لغتنامه دهخدا
ناویختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) که آویختنی نیست . که از درآویختن و آویزان کردن نیست . مقابل آویختنی .
-
فروآویختن
لغتنامه دهخدا
فروآویختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) آویزان کردن . آویختن : ازمیان خانه ٔ کعبه فروآویختندشعر نیکو را بزرین سلسله پیش عزی . منوچهری . || آویزان شدن . درآویختن : دو ساعد را حمایل کرد بر من فروآویخت از من چون حمایل .منوچهری .
-
اعتذاب
لغتنامه دهخدا
اعتذاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فروگذاشتن دو شمله پس دستار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آویزان کردن کرانه های عمامه به پشت کتفها. (از اقرب الموارد).
-
آون
لغتنامه دهخدا
آون . [ وَ ] (ص ، اِ) مخفف آونگ . نگون . معلق . آویزان . آویخته . دروا.- آون کردن میوه ؛ به آونگ کردن آن : همه مردم از دانه خرمن کنندز انگور دوشاب و آون کنند. شمسی (یوسف وزلیخا).
-
معلق کردن
لغتنامه دهخدا
معلق کردن . [ م ُ ع َل ْ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آویختن . آویزان کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || منوط کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وابسته کردن کاری رابه چیزی یا عملی . و رجوع به معلق شود. || عضوی از اعضای ادارات دولتی را موقتاً از خدمت ...
-
آونگان
لغتنامه دهخدا
آونگان . [ وَ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، آونگ . دروا. معلق . آویخته . و فصیح آن آویزان باشد. بیت ذیل را در فرهنگها برای کلمه مثال می آورند : رفته با بازوش از تندی ّ مرکب آستین گشته آونگانش از پهلوی استر پوستین .جلال الدین خوافی .- آونگان شدن ؛ آویز...
-
مدابرة
لغتنامه دهخدا
مدابرة. [ م ُ ب َ رَ ] (ع اِمص ) دشمنی . (منتهی الارب ). || (مص ) مردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || دشمنی کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). با کسی دشمنی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || غفلت نمودن از حاجت یار خود ...
-
اندیال
لغتنامه دهخدا
اندیال . [ اِ ] (ع مص ) از جایی بجایی شدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). از جایی بجایی نقل کردن . (تاج المصادر بیهقی ). یقال : اندال القوم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || برآمدن آنچه در شکم باشد. || فراخ شد...
-
بروانیا
لغتنامه دهخدا
بروانیا. [ ب َرْ ] (یونانی ، اِ) به لغت یونانی رستنیی باشد که مانند عشقه بر درختها پیچد و میوه ٔ آن شبیه به انگور است ، بجهت دباغت کردن چرم بکار آید و آنرا به عربی حالق الشعر خوانند چه از آن ریشه ها آویزان می باشد و باین سبب هزارافشان گویندش . (برهان...
-
نگونسار کردن
لغتنامه دهخدا
نگونسار کردن . [ ن ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) وارونه آویختن . آویزان کردن : بریده سرش را نگونسار کردتنش را به خون غرقه بر دار کرد. فردوسی .فرامرز را زنده بر دار کردتن پیلوارش نگونسار کرد. فردوسی .نگون بخت را زنده بر دار کردسر مرد بی دین نگونسار کرد. فردوسی...
-
شنق
لغتنامه دهخدا
شنق . [ ش َ ] (ع مص ) بازایستانیدن شتر را به سخت کشیدن مهار چنانکه پس گردن آن به پیش پالان چسبیده یا سر را نیک بردارد به وقتی که بر وی نشسته باشی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شتر بازکشیدن به مهار. (زوزنی ). سر شتر به ماهار بازکشیدن . (تاج المص...
-
اندرآویختن
لغتنامه دهخدا
اندرآویختن . [ اَ دَ ت َ ] (مص مرکب ) معلق بودن . آویزان بودن . (فرهنگ فارسی معین ). آویختن . آویخته شدن : او از این کار گریزنده و این بالش از اواندر آویخته پیوسته چو قالب بروان . فرخی .به دلها اندر آویزد دو زلفش چو دوژه کاندر آویزد بدامن . خفاف . ||...
-
بازیج
لغتنامه دهخدا
بازیج . (اِ) پاسی از شب که پازیره هم گویند. (فرهنگ شعوری ، ج 1 ص 154). ساعت شب . (ناظم الاطباء). رجوع به بازیره شود. || منجوقی که به گهواره ٔ بچه ها می آویزند و آنرا بازپیچ هم گویند. (فرهنگ شعوری ). هر چیزی که جهت بازی کردن کودک به گهواره آویزان کنند...
-
تسلیع
لغتنامه دهخدا
تسلیع. [ ت َ ] (ع مص ) شکافتن . (زوزنی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || آویزان کردن سَلَع. (اقرب الموارد) (از المنجد). در منتهی الارب و متن اللغة شرحی در معنی تسلیح آمده است که خلاصه ٔ آن چنین است : در جاهلیت به هنگام خشک...
-
اعتجار
لغتنامه دهخدا
اعتجار. [ اِ ت ِ ](ع مص ) معجر افکندن بر سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). معجر پوشیدن زن . (از اقرب الموارد). معجر برافکندن زن . (تاج المصادر بیهقی ). || دستار بی زیر حنک بستن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). عمامه بستن بدون...