کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
ابرع
لغتنامه دهخدا
ابرع . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) بارع تر. تمام تر. سرآمدتر در فضل . برتر از دیگران در دانش و مانند آن . نیکوتر. || سطبرتر. هنگفت تر. ضخیمتر. || شدیدتر. اشدّ. سخت تر.
-
جستوجو در متن
-
جأص
لغتنامه دهخدا
جأص . [ ج َءْص ْ ] (ع مص ) جأص الماء؛ خورد آبرا. (منتهی الارب ).
-
کسبت
لغتنامه دهخدا
کسبت . [ ک ِ ب َ ] (اِ) تپنگو و یا غلافی که حجام و یا فصاد ابزارهای خود را در آن نگاه می دارد. (ناظم الاطباء). || قطعه ای از چرم که شخص سقا برکنار چپ خود آویزان کند و مشک آبرا به روی آن در دوش گیرد. (ناظم الاطباء).
-
طاحون
لغتنامه دهخدا
طاحون . (ع اِ) آسیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به طاحونه شود : بر در یاران تهیدست آمدن هست بی گندم سوی طاحون شدن . مولوی .چون شما را حاجت طاحون نماندآبرا از جوی اصلی باز راند.مولوی .
-
لت دادن
لغتنامه دهخدا
لت دادن . [ ل َ دَ ] (مص مرکب ) (... آب ) قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن . ربودن آب . باز کردن مقداری از آب نه برای صاحب آن . باز کردن آب به مزرعه یا خانه ٔ خود آنگاه که خوره و نوبت او نیست . تمام یا بعض آبرا به سوی غیر مقصد راندن .
-
استرمز
لغتنامه دهخدا
استرمز. [ اِ رِ م ُ ] (اِخ ) شهریست به پرتغال (اَلِمتِج ُ)، دارای 5000 تن سکنه . و بدانجا پرتغالیان اسپانیولیها را مغلوب کردند (1663 م .). در جوار این شهر مرمرهای سیاه و سفید و سبز یافت شود و نوعی کوزه های خوشبو بدانجا میسازند که آبرا بسیار خنک میکند...
-
حاجر
لغتنامه دهخدا
حاجر. [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حجر. بازدارنده . مانع. حاجور. || گو آب باران . (مهذب الاسماء). || لب مغاک وادی که آب از آن بیرون نرود. کنار وادی که آبرا نگاه دارد از روان شدن . ج ، حجران . زمین بلند که میان آن پست باشد. || جائی که گیاه رمث روید...
-
ابراء
لغتنامه دهخدا
ابراء. [ اِ ] (ع مص ) اِبرا. بیزار کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || به کردن از بیماری . (تاج المصادر بیهقی ). از بیماری رهانیدن . بیمار را به کردن . درست کردن . شفا بخشودن . خوب کردن . آسانی بخشیدن : چون عیسی علیه السلام ابراء اکمه و ابرص کرد...
-
باب الباب
لغتنامه دهخدا
باب الباب . [ بُل ْ ] (اِخ ) الباب والابواب . (آنندراج ). دربند شروان است . رجوع به باب الابواب شود : کجا گریزم سوی عراق یا اران ؟کجا روم سوی ابخاز یا به باب الباب ؟ خاقانی .فرش چو خور مهتاب را آراست باب الباب راچون در سه ظلمت آبرا انوار یزدان پرورد....
-
خراره
لغتنامه دهخدا
خراره . [ خ َرْ را رَ ](اِخ ) نام ناحیتی بوده است در فارس بر سر راه شیرازو نوبنجان . حمداﷲ مستوفی آرد: از شیراز تا جویم پنج فرسنگ ، از او تا خلار پنج فرسنگ ، از او تا خراره پنج فرسنگ ، از او تا گوزاز حساب تیرمردان چهار فرسنگ ، از او تا گزگان سه فرسنگ...
-
مطوی
لغتنامه دهخدا
مطوی . [ م َ وی ی ] (ع ص ) درهم پیچیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). درهم پیچیده شده . پیچدار. پیچ در پیچ و درهم . و پیچیده شده و نوردیده شده و درنوشته شده . (ناظم الاطباء). در نوشته . در نوردیده . در پیچیده . لوله کرده . برهم نهاده . پیچیده . (یادداشت ب...
-
اعقاق
لغتنامه دهخدا
اعقاق . [ اِ ] (ع مص ) باردار گردیدن ناقه : اعقت الناقة؛ باردار گردید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || عقان (آنچه از بن خرمابن برزند و برآید) برآوردن نخیل : اعقت النخیل ؛ عقان برآورد. (منتهی الارب ). عقان برآوردن نخیل . (آنندراج ) (ناظم ...
-
دجیل
لغتنامه دهخدا
دجیل . [ دُ ج َ ] (اِخ ) رودی که از زردکوه بختیاری و بگفته ٔ یاقوت از سرزمین اصفهان سرچشمه میگیرد و از شوشتر و اهواز می گذرد و مصبش دریای فارس است نزدیک عبادان . بگفته ٔ حمزه نام آن دیلدا کودک بوده است به معنی دجله ٔ صغیر و به دجیل معرب شده . (معجم ا...
-
کله بستن
لغتنامه دهخدا
کله بستن . [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نصب کردن خیمه از پارچه ٔ تنک و لطیف . (فرهنگ فارسی معین ) : ابر گوهربار زرین کله بندد در هواگر ز دریای کفش خورشید برگیرد غبار. فرخی .عروس ماه نیسان را جهان سازد همی حجله به باغ اندر همی بندد ز شاخ گل...