کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَصْلُهَا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لهنک
لغتنامه دهخدا
لهنک . [ ل َ هَِ ن ْ ن َ ] (ع ق ) هرآینه و هی کلمةٌ تستعمل تأکیداً اصلها لانک فابدلت الهمزة هاءً کایاک و هیاک ... (منتهی الارب ).
-
عبدمناف
لغتنامه دهخدا
عبدمناف . [ ع َ دُ م َ ] (اِخ ) ابن قصی بن کلاب از قریش از عدنان است و بنی عبدمناف از اشراف طایفه ٔ قریش بودند چنانکه شاعر گوید : اذا فخرت یوماً قریش بمفخرفعبد مناف اصلها و صمیمها.(از صبح الاعشی ج 1 ص 347) (از الاعلام زرکلی ).
-
طثیة
لغتنامه دهخدا
طثیة.[ طَ ی َ ] (ع اِ) الطثیةُ: شجرة تسمو نحوالقامة، شوکة من اصلها الی اعلاها، شوکها غالب علی ورقها، و ورقُها صغارٌ، و لها نُویَرَةٌ بیضاء تجرسها النحل و جمعها طثی کذا فی المحکم . (تاج العروس در مستدرکات ).
-
اشائب
لغتنامه دهخدا
اشائب . [ اَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ اشابة. جوالیقی گوید: «الاشائب ؛ الاخلاط من الناس . قیل انها فارسیة معربة، اصلها «اشوب ». قال الاخنس بن شریق : فوارسها من تغلب ابنة وائل حماةٌ کماةٌ لیس فیهم اشائب .
-
کرة
لغتنامه دهخدا
کرة. [ ک ُ رَ ] (ع اِ) گوی ، اصلها کُرْوْ. ج ، کُرین ، کِرین ، کَری ّ، کُری ً و کُرات . (منتهی الارب ). هر جسم مستدیر است . اصل کلمه کُرْوْ بوده واو را حذف کرده اند و هاء افزوده اند.نسبت به آن کُری ّ است بنابر لفظ امّا مشهور کُرَوی ّاست بنابر اصل کلم...
-
صفات
لغتنامه دهخدا
صفات . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صفت : به طبع آهن بینم صفات مردم رااز آن گریزان از هر کسی پری وارم . خاقانی .اصلها ثابت صفات آن درخت فرعها فوق الثریا دیده ام . خاقانی .آن سیه رنگ و این عقیق صفات کان یاقوت بود در ظلمات . نظامی .نه فکرت به غور صفاتش رسد. سعدی...
-
قعر
لغتنامه دهخدا
قعر. [ ق َ ] (ع مص ) به تک رسیدن : قعر البئر قعراً؛ به تک چاه رسید. || مغاک کردن . گود کردن . || آشامیدن هر آنچه در کاسه باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قعر الاناء؛ آشامید آنچه در آن بود. (منتهی الارب ). || از تک خوردن . (اقرب الموارد) (منتهی ال...
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) نام دختری ادیبه از مردم اندلس ، مشهور به زیبائی و عالم بعلم صرف و حساب و شعر و دیگر فنون ادب و حسن خط و از کتاب حکم بن عبدالرحمن الثالث . (قاموس الاعلام ترکی ). زرکلی در الاعلام بنقل از بغیةالوعاة (ص 383) آرد: لبنی (وفات 394 ...
-
لاس نافاس
لغتنامه دهخدا
لاس نافاس . (اِخ ) مؤلف حلل السندسیة آرد: فی بنبلونة کنیسة کبری بدأببنائها کارلس الثالث ملک نبارة سنة 1397، و فی الزاویة الجنوبیةالغربیة من الکنیسة شبکة حدیدیة اصلها سلسلة، کانت تحیط بسرادق الناصر سلطان الموحدین ، اخذت منه فی الهزیمة الکبری التی وق...
-
اعراق
لغتنامه دهخدا
اعراق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عِرق ، بمعنی رگ و ریشه و بیخ درخت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). اصلها. (فرهنگ فارسی معین ). || در تداول فارسی زبانان ، پدران . اصل و نسب و آبا و اجداد : و اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه میمون سیرت همایون سریرت خوض...
-
بنک
لغتنامه دهخدا
بنک . [ ب ُ ] (ع اِ) بن چیزی و خالص آن . معرب است . یقال هؤلاء من بنک الارض ؛ ای من اصلها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصل چیزی و آن معرب است . یقال هولاء من بنک الارض . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوعی از خوشبو. (منتهی الارب ) (آنندراج )...
-
تزین
لغتنامه دهخدا
تزین . [ ت َ زَی ْ ی ُ ](ع مص ) آراسته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خویشتن را بیاراستن . (زوزنی ). خویشتن را برآراستن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از مجمل اللغة). نیک و آراسته شدن .(از متن اللغة...
-
خصوم
لغتنامه دهخدا
خصوم . [ خ ُ ] (ع اِ) ریشه . (منتهی الارب ). || اصلها و دهنه های وادی . || ج ِ خَصم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) : آنچه شیر برای تو می سگالد، از این معانی که بشمردی چون تضریب خصوم نیست . (کلیله و دمنه ). بر ترا...
-
بهرج
لغتنامه دهخدا
بهرج . [ ب َ رَ ] (معرب ، ص ، اِ) باطل و کذب . (آنندراج ). باطل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || هر چیز باطل و زبون و بد. (غیاث ) (آنندراج ). || ردی از هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). || مباح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (نا...
-
تسبیل
لغتنامه دهخدا
تسبیل . [ ت َ ] (ع مص ) سبیل کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). در باختن در راه خدای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). قرار دادن چیزی در راه خیر و در راه خدا. (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة): یقال سبَّل ضیعته ُ و فی الحدیث :...