کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قابل فرض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لوفرض
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] lo[w]forez اگر فرض شود.
-
فرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فُرضَه] [قدیمی] foraz = فرضه
-
بالفرض
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] belfarz فرضاً؛ از روی فرض و گمان؛ بهطور قیاس و پندار.
-
پنداشت
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ پنداشتن) [قدیمی] pendāšt ١. = پنداشتن۲. (اسم) پندار؛ خیال؛ گمان؛ فرض.۳. (اسم مصدر) [مجاز] عُجب؛ غرور؛ تکبر؛ خودبینی.
-
پنداشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پنداریدن› pendāštan ۱. گمان بردن؛ خیال کردن؛ تصور کردن.۲. اندیشه کردن.٣. فرض کردن.
-
مفترض الطاعه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مفترضالطّاعَة] [قدیمی] moftarazottā'e کسی که اطاعت از او فرض و واجب باشد.
-
چنب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čanab ۱. سنت.۲. کار خوب؛ عمل نیک.۳. (صفت) [مقابلِ فرض و واجب] مستحب.
-
فرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: فروض و فِراض] farz ۱. آنچه به عنوان واقعیت موجود پذیرفته میشود تا درستی یا نادرستی آن بعداً معلوم شود.۲. فرضیه.۳. (اسم مصدر) تصور.۴. (صفت) واجب.۵. (اسم، صفت) امر لازم و ضروری.۶. آنچه خداوند بر انسان واجب کرده؛فریضه.۷. [قدیمی] نوعی ...
-
ذات البروج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی (= دارای برجها)] [قدیمی] zātolboruj فلک هشتم که بروج دوازدهگانه (از حمل تا حوت) را در آن فرض کردهاند و آفتاب در هر ماه از ماههای خورشیدی در یکی از این بروج جا دارد؛ سماء ذاتالروج؛ کرسی.
-
انگار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ انگاشتن و انگاردن و انگاریدن) [پهلوی: hangār] 'engār ۱. = انگاشتن۲. انگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سهلانگار.۳. (قید، شبه جمله) [عامیانه] گویی؛ به نظر میرسد.۴. (فعل) بپندار؛ تصور کن.〈 انگار کردن: (مصدر متعدی) پندار کردن؛ فرض ک...
-
گمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gumān] ‹گمانه› go(a)mān ۱. ظن.۲. حدس.۳. خیال؛ وهم.۴. رٲی؛ اندیشه.۵. فرض.〈 گمان بردن: (مصدر لازم)۱. ظن بردن.۲. تصور کردن؛ انگاشتن.〈 گمان داشتن: (مصدر لازم)۱. ظن داشتن؛ شک داشتن.۲. نگران بودن.۳. انتظار داشتن.〈 گمان کردن: (م...
-
حکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَحکام] hokm ١. فرمان؛ امر.٢. (حقوق) رٲی صادر شده از سوی دادگاه یا قاضی: حکم اعدام.۳. نوعی بازی ورق.۴. (ریاضی) نتیجۀ حاصل از یک فرض.۵. [قدیمی] قضا؛ سرنوشت.۶. [قدیمی] = حکمیت۷. (اسم مصدر) [قدیمی] = حکومت۸. (اسم مصدر) [قدیمی] اطاعت؛ ...
-
گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: garaftan] gereftan ۱. ستاندن.۲. به چنگ آوردن.۳. دریافت کردن.۴. (مصدر لازم) [مجاز] درهم شدن.۵. [مجاز] بازخواست؛ مؤاخذه: ◻︎ حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ: ۷۵۸).۶. فرض کردن؛ پنداشتن: ◻︎ ...
-
جذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ریاضی) jazr یکی از مقسومعلیههای هر عدد که با ضرب آن در خودش، آن عدد بهدست میآید، برای مثال جذر سه، عدد نُه است.〈 جذر اصم: (ریاضی) [قدیمی] عددی که جذر صحیح نداشته نباشد و کسری در آن باشد، مثل عدد دَه که اگر آن را مجذور فرض کنیم ...
-
صورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صورة، جمع: صُوَر] surat ۱. صفت؛ نوع؛ وجه؛ شکل.۲. روی؛ رخسار.۳. [قدیمی] پیکر.۴. [قدیمی] نقش.〈 صورت برداشتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [مجاز]۱. لیست کردن؛ سیاهه کردن؛ سیاهه نوشتن.۲. [قدیمی] نقاشی کردن.〈 صورت دادن: (مصدر متعدی) [م...