کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسرنوشت شوم دچار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تهویل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahvil ترساندن؛ دچار خوف و فَزَع کردن.
-
ترساندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹ترسانیدن› tarsāndan بیم دادن؛ کسی را دچار ترس و بیم کردن.
-
دچار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دوچار، دوچهار› dočār گرفتار؛ مبتلا.〈 دچار شدن: (مصدر لازم)۱. گرفتار شدن؛ مبتلا گشتن.۲. به درد و مرض یا امری ناملایم مبتلا شدن.۳. [قدیمی] به شخص ناموافق برخورد کردن.
-
گرفتار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: grif-tār] gereftār ۱. اسیر؛ دربند؛ دستگیرشده.۲. دچار.۳. [عامیانه] پرمشغله.۴. مبتلا به سختی، رنج، و امثال آنها.۵. [مجاز] عاشق؛ شیفته.〈 گرفتار آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 گرفتار شدن〈 گرفتار ساختن: (مصدر متعدی) = 〈 گ...
-
قربانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قربان) [عربی. فارسی] qorbāni ۱. ویژگی حیوانی حلالگوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر که در راه خدا ذبح شده و گوشت آن صدقه داده میشود: ◻︎ فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود / برای عید بُوَد گوسفند قربانی (سعدی۲: ۵۹۷).۲. آنکه در اثر شرا...
-
فراموش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: framōš] ‹فرامش، فرامشت، فرمش› farāmuš ۱. آنچه از خاطر شخص محو شده؛ ازیادرفته.۲. [قدیمی] دچار فراموشی.〈 فراموش شدن: (مصدر لازم) از یاد رفتن.〈 فراموش کردن: (مصدر متعدی) از یاد بردن.
-
یخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) yax آبیکه از شدت سردی بسته و سفت شده باشد؛ هسر؛ هسیر؛ هتشه؛ کاشه.〈 یخ بستن: (مصدر لازم) منجمد شدن آب یا چیز دیگر از شدت سردی؛ فسرده شدن.〈 یخ کردن: (مصدر لازم)۱. سرد شدن.۲. [مجاز] دچار ترسیدن یا شگفتزدگی شدن.۳. یخ زدن؛ فسرده شدن.
-
آمیغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹آمیز› [قدیمی] 'āmiq ۱. آمیزش؛ آمیختن.۲. مباشرت.۳. نزدیکی کردن؛ جماع: ◻︎ بسی گرد آمیغ خوبان مگرد / که تن سست و جان کم کند، روی زرد (اسدی: ۲۴۲).۴. آمیخته؛ ممزوج (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زهرآمیغ، عنبرآمیغ، نوشآمیغ، مرگآمیغ: ◻︎ آه از ای...
-
واژگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹واژگونه، باژگون، باژگونه، باشگونه، واژون، واژونه، بازگون، بازگونه› vāž[e]gun ۱. سرنگون؛ برگشته؛ وارون.۲. [مجاز] دارای نامبارکی؛ شوم: بخت واژگون.۳. ازکاربرکنارشده معزول.〈 واژگون شدن:۱. وارونه شدن.۲. [مجاز] از دست دادن قدرت و حکومت؛ سقوط کر...
-
برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) bardāštan ۱. [مقابلِ گذاشتن] چیزی را با دست بلند کردن؛ برگرفتن.۲. [عامیانه، مجاز] تصرف کردن؛ صاحب شدن: زمینهای خوب را خودشان برداشتند.۳. (مصدر لازم) دچار حالت یا کیفیتی شدن: کوزه شکاف برداشت.۴. چیزی را از روی چیز دیگر ایجاد کردن: نسخه ب...
-
مثال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَمثلة و مُثُل] mesāl ۱. موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان میشود؛ مانند؛ شبیه؛ مشابه.۲. (فلسفه) جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح؛ عالم مثل.۳. فرمان؛ دستور؛ حکم.۴. تصویر؛ شکل؛ پیکره.〈 مثال دادن: (مصدر لازم) [قدیمی...
-
پا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] ‹پای› pā ۱. عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه میرود.۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ◻︎ ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو: ۳۱۹).۳. [مجاز] قسمت زیرین...
-
غرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غرَق] qarq ۱. فرو رفتن در آب؛ غوطهور شدن.۲. خفه شدن در آب.۳. (صفت) انباشته؛ آغشته؛ محصور: زن غرق در طلا و جواهر بود.۴. (صفت) ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد: غرق مطالعه بودم.۵. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی کسی که کاملاً...
-
شاخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šāx] šāx ۱. (زیستشناسی) شاخه و ترکهای که از تنۀ درخت میروید.۲. (زیستشناسی) جسمی شبیه استخوان که در سر برخی حیوانات مانند گوسفند، بز، گاو، گوزن، و آهو میروید.۳. [قدیمی] چاک.۴. [قدیمی، مجاز] پاره؛ حصه؛ قطعه.۵. [قدیمی] ظرفی که در آن ش...