کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنبده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گنبده
لغتنامه دهخدا
گنبده . [ گُم ْ ب َ دَ / دِ ] (اِ) گنبد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گنبد شود. || غنچه ٔ گل . (برهان ) : اینک دهنم بر صفت گنبده ٔ گل این گنبد فیروزه به یاقوت و زر آکند. خاقانی .گرزش چو لاله بردرد البرز را و گویدکافلاک را به گنبده ٔ نستری ندارم . خاق...
-
گنبده
لغتنامه دهخدا
گنبده . [ گُم ْ ب َ دَ / دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش رامیاران شهرستان سنندج که در 10000گزی شمال باختری کامیاران و 1000گزی باختر راه شوسه ٔ کرمانشاه به سنندج واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 360 تن است . آب آن از چشمه تأمین می شود. م...
-
جستوجو در متن
-
گنبدی
لغتنامه دهخدا
گنبدی . [ گُم ْ ب َ ] (اِ) گنبد. || خیمه را گویند که بیک ستون بر پای باشد. || جست و خیز کردن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گنبد و گنبده و گنبد زدن و گنبد کردن شود. || (ص نسبی ) بشکل گنبد. گنبدشکل و مانند گنبد.
-
گل گنده
لغتنامه دهخدا
گل گنده . [ گ ُ گ َ دَ / دِ] (اِ مرکب ) نوعی از کما باشد و آن بغایت گنده و بدبو میشود. و زنان به جهت فربهی حلوا کنند و خورند. (برهان ) (آنندراج ). کلیکان و کما. (جهانگیری ). الفاظ الادویه این لغت را اشتباهاً گل گنبده ضبط کرده است .
-
گنبد کردن
لغتنامه دهخدا
گنبد کردن . [ گُم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (آنندراج ). گنبد. گنبده . گنبدی . گنبد زدن : و چون [ بازشکاری ] برخیزدو گنبد کند... تشویش سپاه باشد. (نوروزنامه ص 56).شیر نر گنبد همی کرد از لغز در...
-
حبب
لغتنامه دهخدا
حبب . [ ح َ ب َ ] (ع اِ) حبب ماء؛ معظم آب . || حبب رمل ؛ معظم ریگ . || غوزه ٔ آب . حباب . گنبده ٔ آب . || سیرابی دندان و رونق آن که به شیشه ماند. (منتهی الارب ). تازگی دندان . (مهذب الاسماء).
-
گنبد زدن
لغتنامه دهخدا
گنبد زدن . [گُم ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (بهار عجم ) (آنندراج ). گنبد. گنبده . گنبدی . گنبد کردن : چو جولان کند هست کوه روان چو گنبد زند گنبد اخضر است . امیرمعزی (از فرهنگ رشیدی ).هر خدنگی که...
-
گنبد گل
لغتنامه دهخدا
گنبد گل . [ گُم ْ ب َ دِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غنچه ٔ گل . (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون اجل چو گنبد گل برشکافدش عمدا. خاقانی .قمری گفتا ز گل مملکت سرو به کاندک بادی کند گنبد گل را خراب . خاقانی .رجوع به...
-
نیلوفری
لغتنامه دهخدا
نیلوفری . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به نیلوفر. به رنگ نیلوفر. کبود. آبی آسمانی . (یادداشت مؤلف ). لاجوردی . (فرهنگ فارسی معین ) : نکوهش مکن چرخ نیلوفری رابرون کن ز سر باد خیره سری را. ناصرخسرو.درخت تو گر بار دانش بگیردبه زیر آوری چرخ نیلوفری را. ناصرخ...
-
عودسوز
لغتنامه دهخدا
عودسوز.(نف مرکب ) عودسوزنده . کسی که عود میسوزاند. آنکه عود بر آتش مینهد تا بسوزد و بوی خوش دهد : نشستند خوبان بربطنوازیکی عودسوز و یکی عودساز. فردوسی .صندل و عود هر سویی برپای باد ازو عودسوز و صندل سای . نظامی .در طبق مجمر مجلس فروزعود شکرساز و شکر ...
-
حصین
لغتنامه دهخدا
حصین . [ ح َ ] (ع ص ) محکم . استوار. استوار که کس بر وی قادر نباشد : گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان دشمن او را چه بصحرا و چه در حصن حصین . فرخی .زن و بچه ... گسیل می کردند بحصارقوی و حصین که داشتند در پس پشت . (تاریخ بیهقی ص 113). آن ناحیتی و جا...
-
فیروزه
لغتنامه دهخدا
فیروزه . [ زَ / زِ ] (اِ) پیروزه . فیروزج . یکی از سنگهای آذرین که ترکیب آن عبارت از فسفات ئیدراته ٔآلومینیوم طبیعی است و وزن مخصوصش بین 2/62 تا 2/83است و سختی آن مساوی شیشه یعنی برابر با 6 است . فیروزه به مناسبت رنگ آبی درخشانی که دارد در شمار سنگها...
-
گنبد
لغتنامه دهخدا
گنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِ) پهلوی گومبت (گنبد، قبه ) در تهران و اراک (سلطان آباد) گنبذ، معرب آن «جنبذ» معجم البلدان در «جنبذ» و «جنبذه » اصلاً از آرامی و سریانی مأخوذ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر پوشن...