کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمانگیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کمان افکندن
لغتنامه دهخدا
کمان افکندن . [ ک َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کمان انداختن . از عالم سپر انداختن است در حالت ضعف و مغلوبی خود. (آنندراج ). انداختن کمان به علامت ضعف و اظهار مغلوبیت . سپر انداختن . (فرهنگ فارسی معین ) : شریک محنت من چون شوند بی دردان فکنده اند حریفان کم...
-
کمان پوشیدن
لغتنامه دهخدا
کمان پوشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب )مجهز شدن به کمان . (فرهنگ فارسی معین ) : به قصد کیست که آراست ابروی خود رابه رنگ وسمه دل افروز من کمان پوشید.مفید بلخی (از آنندراج ).
-
کمان حلاج
لغتنامه دهخدا
کمان حلاج . [ ک َ ن ِ ح َل ْ لا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کمان حلاجی . کمان نداف . و رجوع به کمان (آلت پنبه زدن ) شود.- مثل کمان حلاج (یا) مثل کمان ؛ ابروانی مقوس .- || پشتی خمیده . (امثال و حکم ج 4 ص 1473).
-
کمان حلاجی
لغتنامه دهخدا
کمان حلاجی . [ ک َ ن ِ ح َل ْ لا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کمان حلاج . کمان نداف . و رجوع به کمان (آلت پنبه زدن ) شود.- مثل کمان حلاجی لرزیدن ؛ لرزیدنی بسیار سخت .
-
کمان گشادن
لغتنامه دهخدا
کمان گشادن . [ک َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) مستعد حرب شدن . (آنندراج ). آماده ٔ جنگ شدن . (فرهنگ فارسی معین ). || آماده کردن کمان برای تیراندازی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کمان مالیدن
لغتنامه دهخدا
کمان مالیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کمان افراشتن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : کمان را بمالید رستم به چنگ نگه کرد یک تیر دیگر خدنگ . فردوسی (از آنندراج ).بمالید چاچی کمان را به دست به چرم گوزن اندرآورد شست . فردوسی (از فرهنگ فارسی معین ).و رجوع ...
-
کمان آور
لغتنامه دهخدا
کمان آور. [ ک َ وَ ] (نف مرکب ) کماندار و کمانکش و تیرانداز. (ناظم الاطباء). کمانور : فرستش تو بر تخت و آرام گیربسان کمان آوری راست تیر. فردوسی .و رجوع به کمانور و کماندار شود.
-
کمان ابرو
لغتنامه دهخدا
کمان ابرو. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). کسی که ابروی وی خمیده مانند کمان باشد. (ناظم الاطباء). معشوقی که ابروان او مانند کمان منحنی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه ابرویی مقوس و بخم دارد. صاحب ابرویی چون کمان مقوس . (یادداشت ...
-
کمان افراز
لغتنامه دهخدا
کمان افراز. [ ک َ اَ ] (نف مرکب ) آنکه کمان افرازد. آنکه کمان را به قصد تیراندازی بدست گیرد. برافرازنده وبر دست گیرنده ٔ کمان به قصد تیراندازی : بس کمان افراز و تیرانداز کاندر پیش تورخنه در خارا کند تیر کمان صد منی . امیرمعزی (از آنندراج ذیل کمان صد ...
-
کمان انداختن
لغتنامه دهخدا
کمان انداختن . [ ک َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کمان افکندن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : هلال را به حریفان نموده ام سنجرکه پیش ابروی آن جنگجو کمان انداخت . سنجر کاشی (از آنندراج ).و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
کمان پشت
لغتنامه دهخدا
کمان پشت .[ ک َ پ ُ ] (ص مرکب ) کوزپشت . (آنندراج ). آنکه پشت وی خمیده باشد. (ناظم الاطباء). گوژپشت . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه پشت او چون کمان خمیده باشد : قسم به صیدفکن غم کش کمان پشتی که آه را ز دمش تیر بر نشان آمد. ظهوری (از آنندراج ).- گوژ کمان ...
-
کمان جوله
لغتنامه دهخدا
کمان جوله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) قربان باشد که کمان در آن کنند. (فرهنگ رشیدی ). به معنی قربان که کمان در آن گذارند چرا که جوله به معنی ترکش است ، چون قربان بی ترکش نبندند لهذا چنین گفته شد و آن را نیم لنگ نیزگفته اند. (آنندراج ) (غیاث ). جایی...
-
کمان چوله
لغتنامه دهخدا
کمان چوله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) کمان جوله : ز بهر جنگ دشمن دست نابرده به زه گرددغلامان ترا هر دم کمان اندرکمان چوله . فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 352).و رجوع به کمان جوله شود.
-
کمان خانه
لغتنامه دهخدا
کمان خانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که کمان را در آن گذارند. قربان . (فرهنگ فارسی معین ). || گوشه ٔ کمان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مِرکَضَه ٔ قوس و آن دوخانه باشد. سِیَه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کمان خانه ٔ ابرو ؛ ابروی ک...
-
کمان دسته
لغتنامه دهخدا
کمان دسته . [ ک َ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دسته ٔ کمان . قبضه ٔ کمان : بر آهن ز چوب و سرو کرده کارکمان دسته و گوشه عاجین نگار.اسدی .