کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرانه گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تحیز
فرهنگ فارسی معین
(تَ حَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جای گرفتن ، جاگزین شدن . 2 - به کرانه شدن ، به گوشه رفتن . 3 - فراهم آمدن . 4 - (اِمص .) جایگزینی ؛ ج . تحیزات .
-
حذفار
لغتنامه دهخدا
حذفار. [ ح ِ ] (ع اِ) سوی . || کرانه . || اخذ بحذفار چیزی را؛ گرفتن تمام آنرا. ج ، حذافیر. (منتهی الارب ). || در بعض لغت نامه ها به معنی حذفور یعنی شریف آمده است . رجوع به حذفور شود.
-
لجذ
لغتنامه دهخدا
لجذ. [ ل َ ] (ع مص ) خوردن . || نخستین چریدن . || به کرانه ٔ زبان و به لب گیاه خوردن ستور. || اندک گرفتن و بسیار خواستن چیزی را بعد از آنکه یکبار داده باشند یقال و لجذنی فلان بعد ما اعطیته مرة. || لیسیدن سگ خنور را. || برانگیختن . (منتهی الارب ).
-
کران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kanār] [قدیمی] karān ۱. جای پایان یافتن چیزی؛ کرانه؛ کنار؛ کناره.۲. طرف؛ سو؛ جهت.۳. پایان؛ انتها: ◻︎ غم زمانه که هیچش کران نمیبینم / دواش جز می چون ارغوان نمیبینم (حافظ: ۷۱۶).〈 کران تا کران: از این سو تا آن سو؛ همه جا.〈 کر...
-
مساک
لغتنامه دهخدا
مساک . [ م ِ ] (ع اِمص ) بخل و زفتی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مَساک . مساکة. || خیر و نیکی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) جایی از دستگیره ٔ کارد و غیره که آن را می گیرند. (اقرب الموارد). || جای و محل قرار گرفتن چیزی : أمدة؛ مساک کرا...
-
کفاف
لغتنامه دهخدا
کفاف . [ ک ِ ] (ع اِ) کفاف الشی ٔ؛ فراز گرفتن هر چیزی و پیرامون و کناره ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فراز چیزی و پیرامون و کرانه ٔ آن چیز. (ناظم الاطباء). کفاف چیز. گرداگرد او. (شرح قاموس ) کفاف الشی ٔ، حتار آن . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس...
-
روثة
لغتنامه دهخدا
روثة. [ رَ ث َ ] (ع اِ) سرگین . (ناظم الاطباء). سرقین . ج ، رَوْث ، اَرْواث . (منتهی الارب ). واحد روث است . (از اقرب الموارد). || کاه ریزه ٔ گندم که در پرویزن بماند بعد از بیختن گندم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کرانه ٔ س...
-
معاندة
لغتنامه دهخدا
معاندة. [ م ُ ن َ دَ ] (ع مص ) با کسی بستیهیدن . عناد. (المصادر زوزنی ). ستیهیدن و معارضه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن به خلاف و عصیان . (از اقرب الموارد). و رجوع به معاندت شود. || همدیگر جدا گردیدن و کرانه گزیدن . ...
-
تکلئة
لغتنامه دهخدا
تکلئة. [ ت َ ل ِ ءَ ] (ع مص ) بیعانه گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بکرانه رسانیدن کشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نزدیک گردانیدن کشتی را به کرانه ٔ رود. (از اقرب الموارد). || بستن کشتی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط...
-
تکلی
لغتنامه دهخدا
تکلی ٔ. [ ت َ ءْ ] (ع مص ) بیعانه گرفتن . || به کرانه رسانیدن کشتی و بستن کشتی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بازداشتن کسی بر کناره ٔ دریا. (تاج المصادر بیهقی ). بند کردن و بازداشتن . || بجایی آمدن که باد کم گذرد. || پیش آمدن...
-
تفرید
لغتنامه دهخدا
تفرید. [ ت َ ] (ع مص ) فقیه شدن . (منتهی الارب ). فقیه و دانا شدن . (آنندراج ). تفقه . (اقرب الموارد). || کرانه گزیدن از مردم برعایت و محافظت بر امر و نهی خدای . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یگانه کردن و گوشه گرفتن و خلوت گزیدن جهت رعایت امر و ن...
-
حقو
لغتنامه دهخدا
حقو.[ ح َق ْوْ ] (ع مص ) زدن بر تهیگاه . || دردمند شدن از تهیگاه . رسیدن چیزی به پهلو. || درد گرفتن شکم از خوردن گوشت . || (اِ) آبگاه . تهیگاه ، و آن دو باشد. قطن . پهنه [ یعنی پنج مهره ٔ کمرگاه ] . صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: سوم از مهره ها، مهره ...
-
انتباذ
لغتنامه دهخدا
انتباذ. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) افشاردن . || یک سو شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بیک سو شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). اعتزال و تنحی ، گویند انتبذ الی ناحیة و همچنین انتبذ مکاناً؛ یعنی آنجا ر...
-
قیفال
لغتنامه دهخدا
قیفال . (معرب ، اِ) رگی در بازو که آن را مخصوص به سر و روی میدانستند و سراروی نیز گویند. (ناظم الاطباء). رگی است که گشادن آن بخون گرفتن سر و روی و گلو را مفید باشد و بهمین سبب آن را در عرف سر و رو گویند. (آنندراج ). رگی است در ذراع که برای بیماریهای ...
-
اعراء
لغتنامه دهخدا
اعراء. [ اِ ] (ع مص ) برهنه کردن و بازکردن جامه از کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برهنه کردن و عریه دادن . (تاج المصادر بیهقی ). لباس از کسی بیرون کردن . بدین معنی ناقص یایی است و متعدی بنفس و هم به «من » متعدی شود. یقال : اعراه الثوب و اعراه م...