کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کبد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کبد
/kabad/
معنی
۱. سریشُم.
۲. هرچیزی که با آن دو فلز را به هم جوش میدهند؛ لحیم: ◻︎ از آن که مدح تو گویم درست گویم و راست / مرا به کار نیاید سریشُم و کبَدا (دقیقی: ۹۵).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جگر
برابر فارسی
جگر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کبد
لغتنامه دهخدا
کبد. [ ک َ ] (اِ) لحیم زرگری و مسگری را نیز گویند و آن چیزی باشد که مس و طلا و نقره و امثال آن را بدان پیوند کنند. (برهان قاطع چ معین ). لحیم که مسینه و رویینه بدان پیوند کنند. (فرهنگ رشیدی ). || فربه باشد که در مقابل لاغر است (برهان ). در لغت فرس ص ...
-
کبد
لغتنامه دهخدا
کبد. [ ک َ ] (ع مص ) بر جگر کسی زدن . (منتهی الارب ). چیزی بر جگر زدن . (زوزنی ). بر کبد کسی زدن وبقولی اصابت به کبد کسی . (از اقرب الموارد). || آهنگ کسی نمودن . (منتهی الارب ). آهنگ کاری کردن . (از اقرب الموارد). || دشوار گردیدن سرما بر قوم و تنگ کر...
-
کبد
لغتنامه دهخدا
کبد. [ ک َ / ک َ ب َ ] (ص ) گوشت آور و فربه . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). فربه باشد که در مقابل لاغر است . (برهان ) .
-
کبد
لغتنامه دهخدا
کبد. [ ک َ / ک ِ ] (ع اِ) جگر و گاه مذکر آید. ج ، اکباد و کُبود. (منتهی الارب ). || امعائی که برای جدا کردن صفرا درست شده ، مؤنث است و فراء گفته مذکر و مؤنث در آن یکسان است . ج ، اکباد، کبود. و جمع اخیر کم آمده است . (از اقرب الموارد).
-
کبد
لغتنامه دهخدا
کبد. [ ک َ ب َ ] (ع اِمص ) بزرگی شکم . (منتهی الارب ). || (اِ) سختی و دشواری . منه قوله تعالی : لقد خلقنا الانسان فی کبد. (منتهی الارب ). رنج و سختی معیشت . (ترجمان علامه جرجانی ص 81) : عاشق رنج است نادان تا ابدخیز و «لااقسم » بخوان تا «فی کبد» از کب...
-
کبد
لغتنامه دهخدا
کبد. [ ک َ ب َ ] (ع مص ) دردناک گردیدن جگر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بزرگ شدن شکم . (ناظم الاطباء).
-
کبد
لغتنامه دهخدا
کبد. [ ک َ ب ِ ] (اِخ ) کوهی است سرخ مر بنی کلاب را. || سر کوهی است مر غنی را. (منتهی الارب ).- کبدالحصاة ؛ شاعری است . (منتهی الارب ).- کبدالوهاد ؛ موضعی است به سماوه . (منتهی الارب ).
-
کبد
لغتنامه دهخدا
کبد. [ ک َ ب ِ ] (اِخ ) لقب عبدالحمیدبن ولید، محدث است ، جهت گرانی جسم وی . (منتهی الارب ).
-
کبد
لغتنامه دهخدا
کبد. [ ک َ ب ِ ] (ع اِ) جگر. ج ، اَکباد و کُبود. (منتهی الارب ). رجوع به جگر شود.- ام ّ وجعالکبد ؛ گیاه باریکی است که میش آن را دوست دارد، گلش خاکی رنگ و در غلاف مدوری است ، برگهایش بسیار ریز و خاکی رنگ می باشد. (از اقرب الموارد). افنیقطس است و مؤلف...
-
کبد
لغتنامه دهخدا
کبد. [ ک َ ب ِ ] (ع اِ) میانه ٔ چیزی . || شکم و درون بتمامی . || معظم هر چیز. || ما بین دو طرف علاقه ٔ کمان . || به اندازه ٔ یک ذراع از میان کمان یا قبضه ٔ آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): یقال ضع السهم علی کبدالقوس . (منتهی الارب ). || پهلو. (...
-
کبد
لغتنامه دهخدا
کبد. [ ک ِ ] (ع اِ) رجوع به کَبد شود.
-
کبد
واژگان مترادف و متضاد
جگر
-
کبد
فرهنگ واژههای سره
جگر
-
کبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کبید› [قدیمی] kabad ۱. سریشُم.۲. هرچیزی که با آن دو فلز را به هم جوش میدهند؛ لحیم: ◻︎ از آن که مدح تو گویم درست گویم و راست / مرا به کار نیاید سریشُم و کبَدا (دقیقی: ۹۵).
-
کبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] kabad ۱. سختی؛ رنج؛ دشواری.۲. میانۀ چیزی.