کبد. [ ک َ ب ِ ] (ع اِ) جگر. ج ، اَکباد و کُبود. (منتهی الارب ). رجوع به جگر شود.
- ام ّ وجعالکبد ؛ گیاه باریکی است که میش آن را دوست دارد، گلش خاکی رنگ و در غلاف مدوری است ، برگهایش بسیار ریز و خاکی رنگ می باشد. (از اقرب الموارد). افنیقطس است و مؤلف جامع بغدادی غیر آن دانسته است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- کَبد الارض ؛ زر و سیمی که در کانهای زمین است . (اقرب الموارد).
- کبدالایل ؛ جگر گاو کوهی و بز کوهی . چون شرحه کنند و دارفلفل و فلفل سپید خرد کرده بر آن پاشند و بر آتش بریان کنند و رطوبت آن در چشم کشند شب کوری را زایل گرداند و ابتداء در فرو آمدن آب بغایت مفید بود. (اختیارات بدیعی ).
- کبدالحمار ؛ جگر خر. چون بریان کنند و بناشتا بخورند مصروع را مفید بود. (اختیارات بدیعی ).
- کبد الخنزیرالبری ؛ جگرخوک صحرایی . چون در سرکه نهند و بخورند گزیدگی جانوران را نافع بود. (اختیارات بدیعی ).
- کبدالضأن ؛ جگر میش گوسفند. چون بریان کنند و بخورند نافع بود جهت کسی که لینت در طبیعت وی بود حبس کند. (اختیارات بدیعی ).
- کبدالطیر ؛ نیکوترین جگر مرغها جگر بط فربه نیکو بود یا مرغ خاصه چون علف وی فواکه پخته ٔ شیرین داده باشند و طبیعت آن گرم و تر بود و خونی محمود از وی متولد شود و مصلح آن زیت و نمک بود. (اختیارات بدیعی ).
- کبدالکلب الکلب ؛ جگر سگ دیوانه . نافع بود کسی را که گزیده باشد چون بریان کرده بخورند منع ترسیدن از آب خوردن بکند و شفا بخشد. اختیارات بدیعی ).
- کبدالمعز ؛ جگر بز. شبکوری را نافع بود و خوردن و برطوبت آن کحل کردن چون بریان شود، و سر بر بخار آن داشتن همین عمل کند. (اختیارات بدیعی ).
- کبدالوزغه ؛ جگر وزغه . چون بر دندان کرم خورده نهند درد ساکن گرداند. (اختیارات بدیعی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.