کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرخواب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرخواب
/porxāb/
معنی
آنکه بسیار بخوابد؛ خوابناک؛ خوابآلود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرخواب
لغتنامه دهخدا
پرخواب . [ پ ُ خوا / خا ] (ص مرکب ) نَوّام . ضُجعه .جُثمه . آنکه بسیار خسبد. مقابل کم خواب : یافه کم گوی ای سنائی مدح او کز روی عقل هیچ پرخوابی نجسته ست از طبیبان کوکنار.سنائی . || خواب آلوده (صفتی چشم را) : دو جادوش پرخواب و پرآب روی پر از لاله رخسا...
-
پرخواب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porxāb آنکه بسیار بخوابد؛ خوابناک؛ خوابآلود.
-
جستوجو در متن
-
پرخوابی
لغتنامه دهخدا
پرخوابی . [پ ُ خوا / خا ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پرخواب .
-
یرقود
لغتنامه دهخدا
یرقود. [ ی َ ] (ع ص ) مرد بسیارخواب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد پرخواب . (ناظم الاطباء).
-
جثمة
لغتنامه دهخدا
جثمة. [ ج ُث َ م َ ] (ع ص ) خوابناک که از جا نجنبد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیارخواب . پرخواب . (یادداشت مؤلف ).
-
انوم
لغتنامه دهخدا
انوم . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) پرخواب تر. خوابناک تر.- امثال : انوم من فهد .|| خواب آلود. (ناظم الاطباء).
-
ضجعة
لغتنامه دهخدا
ضجعة. [ ض ُ ج َ ع َ ] (ع ص ) رجل ٌ ضُجعة؛ مرد بسیار خسپنده و کاهل . (منتهی الارب ). مرد که بسیار خسپد. (مهذب الاسماء). بسیارخواب . پرخواب .
-
وادق
لغتنامه دهخدا
وادق . [ دِ] (ع ص ) تیز از شمشیر و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). شمشیر تیز و برّان . هر تیغ تیزی . (ناظم الاطباء). || انه لوادق السنة؛ یعنی وی پرخواب است در هر جایگاه . (از اقرب الموارد).
-
چشم بخواب کردن
لغتنامه دهخدا
چشم بخواب کردن . [ چ َ / چ ِ ب ِ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوابانیدن . || چشم کسی را به بستن واداشتن : بگشا بشیوه نرگس پرخواب مست راوز رشک چشم نرگس رعنا بخواب کن . حافظ. || خوابانیدن چشم بیدار. دیده ٔ بیدار را در خواب کردن : با فلک چون فسانه گوی ش...
-
بالین پرست
لغتنامه دهخدا
بالین پرست . [پ َ رَ ] (نف مرکب ) دوستدار بالین . || کنایه از مردم تنبل و بیکار و هیچکاره باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کنایه از شخص بیکار و پرخواب باشد. (انجمن آرای ناصری ). شخص تنبل و بیکار و آرام دوست که سر از بالین نتواند برداشت . (آنندراج )...
-
صدر قزوینی
لغتنامه دهخدا
صدر قزوینی . [ص َ رِ ق َ ] (اِخ ) میرزا محمدحسین بن میرزا فضل اﷲ. هدایت در مجمعالفصحا آرد که پدر او معلم شاهزاده نایب السلطنه و خود وی روزگاری نزد او معزز و مکرم میزیست .در آن اوقات مأموریت فارس یافت و فرمانفرمای آن ایالت حسینعلی میزرا از وی احترامی...
-
آستی
لغتنامه دهخدا
آستی . (اِ) مخفف آستین : جوانان ز پاکی ّ و ازراستی نوشتند بر پشت دست آستی . فردوسی .قلون رفت با کارد در آستی پدیدار شد کژّی و کاستی . فردوسی .ز کژّی نجوید کسی راستی گر از راستی پر کند آستی . فردوسی .تو گفتی که از تیزی و راستی ستاره برآرد همی زآستی . ...
-
نرم نرم
لغتنامه دهخدا
نرم نرم . [ ن َ ن َ ] (ق مرکب ) آهسته آهسته . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). نرم نرمک . باملایمت . به طور نرمی . (از ناظم الاطباء) : زدی دست بر پشت او نرم نرم سخن گفتن خوب و آواز گرم . فردوسی .نخستین بشستند در آب گرم بر و یال و ریشش همه نر...
-
مخمور
لغتنامه دهخدا
مخمور. [ م َ ] (ع ص ) کسی که او را خمار است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که وی را خمار باشد.مست و مدهوش و می زده . (ناظم الاطباء). کسی که به خمارمستی دچار شده باشد. (از محیط المحیط) : مرا ده ساقیا جام نخستین که من مخمورم و میلم به جام است . منوچه...