کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاکیزه مغز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نقح
لغتنامه دهخدا
نقح . [ ن َ ] (ع اِ) ابر سپیدتابستانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || (مص ) بیرون آوردن مغز استخوان را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پوست بازکردن چیزی را. (از منت...
-
منقح
لغتنامه دهخدا
منقح . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) آنکه زیور شمشیربازکند در خشکسالی و درویشی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که زیور شمشیر خود و مانند آن را بواسطه ٔ درویشی و خشکسالی می فروشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه پاکیزه می کند شعر را از سخن رکیک . (...
-
زبان چرب
لغتنامه دهخدا
زبان چرب . [ زَ چ َ ] (ص مرکب ) صاحب زبان نرم و ملایم . چرب سخن . نرم زبان : فریدون از آن نامداران خویش یکی را گرانمایه تر خواند پیش که بیداردل بود و پاکیزه مغززبان چرب و شایسته ٔ کار نغز. فردوسی .جوان زبان چرب و شیرین سخن به از پیر نستوه گشته سخن . ...
-
انقاء
لغتنامه دهخدا
انقاء. [ اِ ] (ع مص ) برگزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || فربه شدن شتران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || با مغزِ استخوان گردیدن . || بزرگ گردانیدن گندم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) ....
-
شسته
لغتنامه دهخدا
شسته . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) پاک شده با آب . (ناظم الاطباء). آب کشیده . پاکیزه . ج ، (برای اشخاص ). شستگان . (فرهنگ فارسی معین ). مغسولة. مغسول . رحیض . مرحوض . (یادداشت مؤلف ). غسیل . غِسّیل . (منتهی الارب ). مغسول . (منتهی الارب ) : دهان دارد ...
-
تنقیح
لغتنامه دهخدا
تنقیح . [ ت َ ] (ع مص ) مغز استخوان بیرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مغز بیرون کردن از استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیک پیراستن چوب . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). پاکیزه کردن تنه ٔ درخت را از شاخ...
-
قصید
لغتنامه دهخدا
قصید. [ ق َ] (ع ص ) رمح قصید؛ نیزه ٔ شکسته . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) پاره ای از شعر که نصف ابیات آن بر قافیه ملتزمه باشد نه نصف دیگر و از سه بیت کم نباشد و نزد بعضی از شانزده و بالای آن هر قدرکه باشد. (منتهی الارب ). ما تم شطر ابیاته و...
-
کرپاس
لغتنامه دهخدا
کرپاس . [ ک َ ] (اِ) کرباس . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) : سه دیگر شب آمد به خوابم شتاب یکی نغزکرپاس دیدم به خواب بدو اندر آویخته چار مردرخان ازکشیدن شده لاجوردنه کرپاس جایی درید از گروه نه ایشان شدند از کشیدن ستوه . فرد...
-
زدوده
لغتنامه دهخدا
زدوده . [ زِ / زُ دو دَ / دِ ] (ن مف ) صیقل شده و روشن شده و جلاداده . (ناظم الاطباء). پاک شده و پاکیزه شده . صیقل یافته . محوشده (غم و مانند آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : یکی مرد بُد، نام او هیربدزدوده دل و مغز و جانش ز بد. فردوسی .همه نیزه داران زدود...
-
زداینده
لغتنامه دهخدا
زداینده . [ زِ / زُ / زَ ی َ دَ / دِ ] (نف ) دور کننده ٔ چیزی از دیگری . مزیل . زایل کننده . نابود سازنده . آزاد کننده . و در این ترکیب بمعنی کشورستان ، گیرنده ٔ سلطنت : ای ملک زداینده ٔ هر ملک زدایان . منوچهری .رجوع به زد او ملک زدای شود. || صیقل کن...
-
ارمائیل
لغتنامه دهخدا
ارمائیل . [ اِ ] (اِخ ) اَرمایِل . نام پادشاه زاده ای است . آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطه ٔ خیر خلق اﷲ، مطبخی ضحاک شدند و از آن دو تن آدمی که ضحاک میفرمود بکشند و مغز سر ایشان را بجهت مارانی که از کتف او...
-
مشکل گشا
لغتنامه دهخدا
مشکل گشا. [ م ُ ک ِ گ ُ ] (نف مرکب ) مشکل گشای . آنچه به دشواری گشاده شود. بر قیاس آسان گشا. (آنندراج ). || کسی که دشواریها و سختیها را برطرف میکند و کارهای سخت را آسان میکند. (ناظم الاطباء) : هدهدی بود داهی وکافی و روشن رای و مشکل گشای . (سندبادنامه...
-
گل اندام
لغتنامه دهخدا
گل اندام . [ گ ُ اَ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). || آنکه اندامش در نازکی بگل ماند. نازک بدن .آنکه اندامی به نازکی و تازگی گل دارد : کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی گل اندام و شکرلب و مشکبوی . نظامی .همه چشمه ز جسم آن گل اندام گل بادام و در...
-
هلالی
لغتنامه دهخدا
هلالی . [ هَِ ] (اِخ ) جغتایی است ولی در استرآباد متولد شده و نشوونمایافت . در جوانی به هرات رفت . به حسن صورت انگشت نمای خلایق بود. چون به مجلس امیر علیشیر رفت امیر از او بیتی خواست و سپس از تخلص او پرسید، گفت : هلالی . امیرگفت «نه ! بدری ». از آن پ...
-
زبیب الجبل
لغتنامه دهخدا
زبیب الجبل . [ زَ بُل ْ ج َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مویزک است ، منقی بلغم و رافع لکنت زبان . (منتهی الارب ). مویزک . (ناظم الاطباء). مویزک است ، منقی بلغم و رافع لکنت زبان . (آنندراج ). بیرونی آرد: مویزه نبات کوهی است و او را دانه ای باشد به لون سیاه . و ...