کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاسخ ده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حق پاسخ را (برای خود) محفوظ دانست
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتَفَظَ بِحَقِّ الْجوابِ
-
خدمات هدایت برخوانی بیپاسخ به کاروَر مرکز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← خدمات هدایت تماس بیپاسخ به کاروَر مرکز
-
call forwarding no reply to centrex attendant
خدمات هدایت تماس بیپاسخ به کاروَر مرکز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] خدماتی که در صورت پاسخ ندادن مشترک در مدت معین، تمام تماسهای ورودی او را بهطور خودکار به کاروَر مرکز هدایت میکند متـ . خدمات هدایت برخوانی بیپاسخ به کاروَر مرکز
-
جستوجو در متن
-
صوار
لغتنامه دهخدا
صوار. [ ص َوْ وا ] (ع ص ) عصفور صوار؛ گنجشک گویا و جواب ده ، یعنی هرگاه بخوانی او را جواب دهد. (منتهی الارب ). گنجشک که چون بخوانند او را پاسخ دهد. (اقرب الموارد).
-
می دوست
لغتنامه دهخدا
می دوست . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) باده پرست . می پرست . می باره که میگساری را دوست دارد : فرسته کسی ساز دانش پذیرنهان بین و پاسخ ده و یادگیر...نه دوروی باید نه پیکارجوی نه می دوست از دل نه بسیارگوی . اسدی (گرشاسبنامه ص 266).و رجوع به می پرست شود.
-
نهان بین
لغتنامه دهخدا
نهان بین . [ ن ِ / ن َ هام ْ ] (نف مرکب ) معنی شناس . واقعنگر. که به واقع و نهان امرتوجه دارد نه بصورت آن . مقابل ظاهربین : فرستد کسی ساز دانش پذیرنهان بین و پاسخ ده و یادگیر. اسدی .چشم سر ملک و چشم سر دین است آن جهان بین واین نهان بین است .سنائی .
-
جواب گفتن
لغتنامه دهخدا
جواب گفتن . [ ج َگ ُ ت َ ] (مص مرکب ) پاسخ دادن . استجابت : طبایع را چو دانستی سوءالم را جوابی گوچرا ضدان یکدیگر مراد از یکدگر دارد؟ ناصرخسرو.یا جواب من بگو یا داد ده یا مرا اسباب شادی یاد ده . مولوی .جوابم گوی جان من بهر تلخی که میخواهی که دشنام از ...
-
بر آن بودن
لغتنامه دهخدا
بر آن بودن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) اعتقاد داشتن . عقیده داشتن . معتقد بودن . بصدد بودن . عزم داشتن . تصمیم کردن . سر آن داشتن . آهنگ آن داشتن : بر آنست کاکنون به بندد ترابشاهی همی بد پسندد ترا. دقیقی .بر آنم که امروز پاسخ دهدچو پاسخ به آواز فرخ دهد. ...
-
دانش پذیر
لغتنامه دهخدا
دانش پذیر. [ ن ِ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف دانش پذیرنده . که دانش پذیرد. پذیرنده ٔ دانش . قبول کننده ٔدانش و علم . استواردارنده ٔ علم و دانش : دگر گفت کای شاه دانش پذیرخردمند و از گوهر اردشیر. فردوسی .چنین گفت پس یزدگرد دبیرکه ای شاه دانا و دانش پذیر. فر...
-
گفت و شنید
لغتنامه دهخدا
گفت و شنید. [ گ ُ ت ُ ش َ / ش ِ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) گفتن و شنیدن . سخن گفتن و پاسخ شنفتن . محاوره . گفتگو. بحث و مجادله : سواری ده از رومیان برگزیدکه گویند و دانند گفت و شنید. فردوسی .چون هنرمند شد به گفت و شنیدهنرآموزی سلاح گزید. نظامی .ما ز...
-
عبود
لغتنامه دهخدا
عبود. [ ع َب ْ بو ] (اِخ ) مرد افسانه ای بسیارخواب که هفت سال در جای هیزم کشی خود در خواب بود، و در حدیث آمده است نخستین مردی که وارد بهشت شود مرد سیاهی است بنام عبود. این اشارت به این حکایت است که خدا پیامبری را برای راهنمائی مردم قریه ای بفرستاد هی...
-
پیک دلا مراندل
لغتنامه دهخدا
پیک دلا مراندل . [ دُ م ِ دُ ] (اِخ ) نام خانواده ای که در ایتالیا امارت داشته اند و در قرب مودنه میزیسته اند. ژان نامی از افراد این خاندان در سال 1473 م . در ده سالگی بسبب شعر و فصاحت شهرتی بزرگ یافت و بنطاقی و مهارت گفتار شهره ٔ شهر گردید. در دانشگ...
-
پرندوش
لغتنامه دهخدا
پرندوش . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) بمعنی پرندوار است که شب روز گذشته باشد یعنی پریشب چه شب گذشته را دوش میگویند و بعربی بارحةالاولی خوانندیعنی پیش از دوش چه بارحه بمعنی دوش است و اولی بمعنی پیش . (برهان ). پریشب . بارحه ٔ اولی . شب دوش که فارسیا...
-
فرسته
لغتنامه دهخدا
فرسته . [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) فرستاده . چیزی که به جهت کسی فرستند. (برهان ). || رسول . (برهان ). سفیر. قاصد. ایلچی . (یادداشت به خط مؤلف ) : زآن است قوی شیر به گردن که به هر کاراز خود به تن خویش رسول است و فرسته . رودکی . فرسته فرستاد با خواسته ...
-
اسپری
لغتنامه دهخدا
اسپری . [ اِ پ َ ] (ص نسبی ) سپری . آخر. (جهانگیری ). به آخرآمده . (اوبهی ). به انجام رسیده . (رشیدی ). آخرشده . بنهایت رسیده . (برهان ).- اسپری شدن و گشتن ؛ بپایان رفتن و به آخر رسیدن . تمام شدن . کامل شدن . خاتمه یافتن . مضی : چو آن پاسخ نامه شد ا...