اسپری . [ اِ پ َ ] (ص نسبی ) سپری . آخر. (جهانگیری ). به آخرآمده . (اوبهی ). به انجام رسیده . (رشیدی ). آخرشده . بنهایت رسیده . (برهان ).
- اسپری شدن و گشتن ؛ بپایان رفتن و به آخر رسیدن . تمام شدن . کامل شدن . خاتمه یافتن . مضی :
چو آن پاسخ نامه شد اسپری
زنی بود کو شد به پیغمبری .
چو این پاسخ نامه گشت اسپری
فرستاده آمد بسان پری .
مرا گر زمانه شده ست اسپری
زمانم ز بخشش فزون نشمری .
چه صد سال شاهی بود چه هزار
چه شصت وچه سی و چه ده یا چهار
چو شد اسپری روز هر دو یکی است
گر افزون بود سال و گر اندکی است .
چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت
چو دریای خون شد همه کوه و دشت .
شد این داستان بزرگ اسپری
به پیروزی روز و نیک اختری .
اسپری شد این کتاب به پیروزی و نیک اختری و فرخی بدست ابوالهیجاء اردشیربن دیلمشاه (دیمسپار؟) النجمی و القطبی الشاعر، اندر اواخر شهراﷲ المبارک رمضان سال بر پانصد و هفت از هجرت پیغامبر محمد المصطفی صلی اﷲ علیه و سلم . (خاتمه ٔ کتاب ترجمان البلاغه نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ فاتح اسلامبول ).
آخر نه چو مدت اسپری گشت
آن هفت هزار سال بگذشت .
- اسپری کردن ؛ بپایان رسانیدن :
بخواندم ز هر کشوری لشکری
من این جنگ و کین را کنم اسپری .
بفرمان دادار این نامه [ شهنامه ] را
کنم اسپری شاه خودکامه را.
|| نیست شده . معدوم گردیده . معدوم . (رشیدی ). ناچیز. منقرض . مرده :
کم و بیش دهر چونکه بخواهد شد اسپری
تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی ؟
آنکه قوم نوح را از تندباد لاتذر
در دو دم کرد از زمین آسیب قهرش اسپری ...
|| عبور کردن . || نیست گردانیدن . (برهان ).