بر آن بودن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) اعتقاد داشتن . عقیده داشتن . معتقد بودن . بصدد بودن . عزم داشتن . تصمیم کردن . سر آن داشتن . آهنگ آن داشتن :
بر آنست کاکنون به بندد ترا
بشاهی همی بد پسندد ترا.
بر آنم که امروز پاسخ دهد
چو پاسخ به آواز فرخ دهد.
که ما هم بر آنیم کین پیر گفت
نباید در راستی را نهفت .
بر آنم که او را ز هر سو سپاه
بباید که هستش چنین دستگاه .
در ده می آسوده که امروزبر آنیم
کاسباب خرد را بمی امروز برانیم .
گر سزیدی از پس جدش دگر پیغمبری
امت جدش بر آنندی که پیغمبر سزد.