کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ویس و رامین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
رامینه
لغتنامه دهخدا
رامینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) رام . رامین . نام رامین است عاشق ویس . (از برهان ). همان رام عاشق ویس و واضع چنگ است . (از فرهنگ رشیدی ). و رجوع به رام و رامین و رامتین در همین لغت نامه شود.
-
زارواری
لغتنامه دهخدا
زارواری .(حامص مرکب ) افسوس خوردن . اندوهناکی . غصه دار بودن . زاروار بودن . چون زبونان و ضعیفان بودن : که آید زین دریغ و زارواری رخت را زشتی و جان را نزاری . (ویس و رامین ).چو رامین بیش کردی زارواری از او پیش آمدی امیدواری . (ویس و رامین ).و رجوع به...
-
مژدگان
لغتنامه دهخدا
مژدگان . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ) خبر خوش و نوید و مژده . (ناظم الاطباء). بشارت . (شعوری ). مژده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سبک نامه به ویس دلستان دادز کار رام وی را مژدگان داد. (ویس و رامین ).چه آن کز دلبرم آگاهی آردچه آن کم مژدگان شاهی آرد. (ویس و...
-
دل آزار
لغتنامه دهخدا
دل آزار. [ دِ ] (نف مرکب ) دل آزارنده .دلازارنده . هرچیز که موجب آزردن خاطر گردد. (ناظم الاطباء). آنچه و آنکه سبب آزردن خاطر شود : ای تو دل آزار و من آزرده دل دل شده زآزار دل آزار زار. منوچهری .من هوادار دل آزارم هرزه دل خویش از هوای من بیزار مکن گو ...
-
دژآگاه
لغتنامه دهخدا
دژآگاه . [ دُ ] (ص مرکب ) دژاگه . سهمگین و خشم آلود. (ازبرهان ). سودائی . (ناظم الاطباء). خشمگین : سوار جهان نیوزار دلیرچو پیل دژآگاه و درنده شیر. دقیقی .کنون اندرآمد میانتان زریرچو گرگ دژآگاه و درنده شیر. دقیقی .دژآگاه مردی چو دیو سترگ سپاهی بکردار ...
-
گساردن
لغتنامه دهخدا
گساردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گذاشتن . نهادن : چه گفت نرگس گفت ای ز چشم دلبر دورغم دو چشمش بر چشمهای من بگسار. فرخی . || گذراندن . طی کردن . سپری کردن : کار آنچنان که آید بگذارم عمر آنچنان که باید بگسارم . مسعودسعد. || در میان نهادن . طرح کردن اندوه یا چ...
-
پرتاب
لغتنامه دهخدا
پرتاب . [ پ َ ] (اِ) تیر پرتاب . نوعی تیر که آنرا بسیار دور توان انداخت . (برهان ). مرّیخ . تیرپرتاب . (ملخص اللغات حسن خطیب ) (دهّار) : اگر خوانند آرش را کمانگیرکه ازساری بمرو انداخت او تیرتو اندازی بجان من ز گوراب همی هر ساعتی صد تیر پرتاب . فخرالد...
-
مهرکاری
لغتنامه دهخدا
مهرکاری . [ م ِ ] (حامص مرکب ) مهرورزی . ابراز محبت . ابراز عشق و شوق . دوستی : چرا از ویس جُستم مهرکاری چرا از دایه جستم استواری . (ویس و رامین )چو عاشق را نباشد بردباری نبیند خرمی از مهرکاری . (ویس و رامین ).دریغ آن مهر و آن امیدواری که جانم را بد ...
-
خوزان
لغتنامه دهخدا
خوزان . [ خو ] (اِخ ) نام شهری است در خوزستان . (انجمن آرای ناصری ) : به خوزان بردوی را دایگانش که آنجا بود جای و خان و مانش . (ویس و رامین ).بدایه بود رامین هم بخوزان گه و بی گه بروی دوست پویان . (ویس و رامین ).شدند از راه نزد ویس شادان زخوزان آورید...
-
رامشهر
لغتنامه دهخدا
رامشهر. [ ش َ ] (اِخ ) بگفته ٔ ناظم کتاب ویس و رامین نام قدیم اهواز است : یکی زان شهرها[ بنهاده ٔ رامین ] اهواز ماندست که شاه آنگاه شهر رام خواندست کنون گر چه ورا اهواز خوانندبدفتر رامشهرش بازخوانند.(ویس و رامین ).
-
کامش
لغتنامه دهخدا
کامش . [ م ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از کامیدن . بکام بودن . در عیش و ناز و تنعم بسر بردن : نه دل بگرفت رامین را ز رامش نه ویسه سیرگشت از ناز و کامش . (ویس و رامین ).ز داد او همه مردم بکامش نشسته روز و شب با عیش و رامش .(ویس و رامین ).
-
واشامه
لغتنامه دهخدا
واشامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) باشامه . روپاک . سرانداز. مقنعه . واشام . معجر : از آن پس داد وی رانامه ٔ ویس همان پیراهن و واشامه ٔ ویس . (ویس و رامین ).ز زلفینت مرا ده یادگاری ز واشامه مرا ده غم گساری . (ویس و رامین ).دریده ماه پیکر جامه در برفکنده لال...
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . (اِخ ) نام عاشق . (آنندراج ) (انجمن آراء) (منتخب اللغات ). نام عاشق ویس . و چون او بسیار عیاش و شادکام و پیوسته خوشحال و خوش طبع بود ورا بدینجهت رام میگفتند و به رامین شهرت دارد و قصه ٔ ایشان منظوم و مشهور است . (از سروری ) (برهان ). نام عاشق و...
-
دژکام
لغتنامه دهخدا
دژکام . [ دُ ] (ص مرکب ) بدکام . تلخ کام . اندوهناک . بی مراد. نومید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یکی نامه نوشت از ویس دژکام به رامین نکوبخت نکونام . (ویس و رامین ).|| سهمناک و خشمگین . (برهان ) (آنندراج ). غضبناک و خشمناک . (ناظم الاطباء).
-
کوسان
لغتنامه دهخدا
کوسان . (اِخ ) نام شخصی بوده نایی و نی نواز در زمان یکی از پادشاهان قدیم . (برهان ). نام نایی است که در زمان یکی از پادشاهان قدیم بود. (فرهنگ رشیدی ). نام مردی نایی بوده که در آن کار شهرت داشته . (آنندراج ). نام شخصی نی نواز. (ناظم الاطباء) : شهنشه گ...